دویست و دومین کوزه عسل

۱. طی پرواز مامان خرسه به مشهد بنده به مدت یک هفته چترم رو باز می کنم و به صورت کاملا متنوع خونه این و اون فرود میام!دیشب که نوبت خونه خاله خرسه/دایی خرسه بود! (تو یه ساختمونن آخه اینا!) امشب و هستیم منزل تا ببینیم فردا چی می شه!

۲. یا من تعادل ندارم یا این دختر خاله نازی! من که آخرش نفهمیدم! من یه آدم گند اخلاقِ خوش مخملِ گوشت تلخم که نمی شه ۲روز تحملم کرد و بیچاره شوهرم(!!!) یا یه گوله نمک بامزه خنده دار که آدم همیشه باهاش که باشه بهش خوش می گذره و می خنده و خوش به حال شوهرم(!!!). والا ما همه این صفات رو از جانب ایشون دریافت می کنیم!!یکی بیاد منو روشن کنه!

۳. بعد از مدتها زن دایی رو سر فرصت گیر آوردم که یه دل سیر حرف بزنیم و بخندیم و دلمون وا شه!آخه من چقد دوسش دارم این بشر ووووووووووووووووووووو! یه حرف خیلی قشنگی زد بهم. گفت: "همه مردهای خوب الزاماْ شوهرای خوبی نیستن! همه مردای بد هم الزاماْ شوهرای بدی نیستن!!" تکونم داد اساسی!

۴. نمی دونم من تازگی این شکلی شدم یا تازه فهمیدم که این شکلی ام! مثلا دارم به یه چیزی فکر می کنم٬ بعد یوهو این حس بهم دست می ده که همه می دونن من دارم به چی فکر می کنم٬ واسه همین یدفه بی مقدمه یه سوال بی ربط می پرسم از مخاطبم! ملت بنده های خدا همچین غافلگیر می شن٬ می مونن متعجب که حالا این چرا این وسط همچین سوالی پرسید! خانوما آقایون! نگران نشین که من چرا یوهو بی مقدمه می پرسم حالت خوبه؟! این جمله یعنی اینکه من یدفه یادم افتاده که مثلا چند روز پیش سرما خورده بودین!!

۵. به یک عدد دست٬ جهت فرود آوردن یک عدد پس گردنی٬ برای تادیب این جانب در حوزه دودر کردن مداوم کلاس های دانشگاه٬ نیازمندیم! علاقه مندان می توانند به آدرس: تهران- میدان آرژانتین- انتهای خیابان الوند- ساختمان صدا و سیما نامه بنویسند تا اسامی شان به قید قرعه انتخاب شده و توسط قلقلی و عمو قناد اعلام شود! با تشکر!!
 

دویست و یکمین کوزه عسل

از دیروز صبح یه ضعف بدی منو گرفته بود همه ش دلم می خواست درازکش شم!  شب که می خواستم بخوابم هی قربون صدقه رختخوابم می رفتم! رفته بودم تو توهم یکم انگار! قبل از اینکه بیهوش شم گوشی م و نگاه کردم دیدم یه میس کال دارم که عجیب شماره ش آشناس! اس ام اس - نه ببخشید! پیامک!! - دادم که شما؟ جواب داد: دوست!! می خواستم بگم خیلی نشونی خوبی دادی! قشنگ فهمیدم کی هستی!! آخه من که قد موهای سرم دوست و آشنا ندارم که!!! و از اونجایی که هم نیمه بیهوش بودم و هم از این جور سرکار گذاشتنا متنفرم هیچی نگفتم و لالا!
صبح ساعت هفت و نیم:
وییییییییییییییییییییژ
وییییییییییییییییییییژ (صدای ویبره!)
کله ی یه تنی م رو بلند کردم می بینم دوباره همون شماره هس پیامک داده!! از همونا که مال زمان بچگی های من بود که مامانم بالای گهواره برام می خوند من آقوم آقوم کنم!! کاملاْ غیر ارادی یه علامت سوال نوشتم فرستادم براش که یعنی چی حالا! غیر ارادی ها!! اصلا اس ام اس زدن شده یه عمل ناخوداگاه واسه من! بعد دوباره از حال رفتم!
ساعت یه ربع به هشت:
وییییییییییییییییییییژ
وییییییییییییییییییییژ
ویییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییژ!!! (ویبره ی زنگ!)
نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم! همینجوری با چشای بسته گوشی و ورداشتم گفتم: هوم؟؟  دیدم یه آقاهه با خنده می گه: الو؟؟ انقــــــــدر خوش اخلاق بودم اونموقع! قشنگ می شد منو مالید رو کره٬ جای عسل خورد!!
من: بله؟
اون: حال شما؟
من: هوم؟ خوبم.  (بعد یکمی مکث) شما؟
اون: (با خنده) شما نمی شناسین منو!
من: شماره منو از کی گرفتین؟
اون: هیچی! من دیشب می خواستم شماره پسرخاله م و بگیرم اشتباهی مال شما رو گرفتم! حالا می خواستم باهم بیشتر آشنا شیم!
من: ! آقا هیچ می فهمی چقدر بدموقع زنگ زدی؟؟؟؟
اون: بله من معذرت می خوام! از صداتون معلومه خواب بودین!  من داشتم می رفتم سرکار گفتم شاید الان بیدار باشین!
من: فهمیدم سرکار هم می ری!
اون: حالا یه وقت بهتر زنگ می زنم باهم بیشتر آشنا شیم!
من: !
تق! (صدای قطع کردن موبایل!)
وااااااااااااااااااااااااااای که چقدر مردم بی کارن! بابا اینهمه نیروی بیکار و الاف ریخته تو مملکت تورو خدا بیاین استفاده کنین ازشون!! من موندم متعجب! ۳ حالت داره! ۱. این آقا آشناس و داره منو می ذاره سر کار! ۲. واقعا الکی الکی پیدا کرده شماره منو٬ حوصله ش سر رفته دنبال سرگرمی می گرده! ۳. هیچی همینجوری از عدد ۳ خوشم اومده تازگی! خدا همه بیمارها - اعم از جسمی و روانی - را شفای آجل (عاجل؟) عنایت فرماید! الهی آمین!

امشب تی وی یه مسابقه خیلی سخت گذاشته بود! سوالش و می نویسم فکرامون و بریزیم رو هم شاید به یه جوابی رسیدیم آخر!!
سوال: وزن اجسام در قطب بیشتر است یا در استوا؟
۱. فرقی ندارد
۲. قطب
۳. استوا
۴. مساوی ست
آهان! باید جواب ها رو هم پیامک کنیم!
فقط یه چیزی! قربون دستتون اگه به سوال جواب دادین به منم می گین فرق گزینه اول با آخر چیه؟!

ارادتمند شما: کابالوکا!

پ.ن: تصميم شبيه به ماهي است، گرفتنش آسان و نگه داشتنش دشوار است!!

بعدا نوشت: این پرشین بلاگ چش شده؟؟؟ من دارم دق می کنم! نزنه اون یکی بلاگم و به باد فنا بدههههههههه!!!

دویستمین کوزه عسل

ما که با این اوضاع گرونی و سهمیه بنزین و کرایه ها و جیب دانشجویی و خرج کتاب و دفتر و جزوه و کپی و سی دی و هزار کوفت و زهرمار دیگه٬ تاکسی سواری رو سپردیم دست آرزوها و چسبیدیم به مترو سواری و اتوبوس سواری و پاسواری!! ولی اگه یه بار در سال معجزه بشه و گذر ما بیوفته به این تاکسیا انقــــــدر خوش می گذره که همینجور بعدش از خدا شبانه روز می خوام که بازم قسمتم کنه!! کلاْ من تا نوک پام می رسه به آسفالت خیابون تاکسی هایی ان که واسه من صف می کشن!! اصلاْ هم مجبور نیستم زیر تیغ آفتاب ۹۲ درجه ۴۰ دقیقه وایسم تا یه ابوقراضه ای از راه برسه! همه تاکسی هام از این سمند تر و تمیزا که هنوز نایلوناش ازش آویزونه!! از همونا که کولرش خیلی خنکه می خوای بمیری از سرما!! کی گفته هرچی قسمت من می شه یا پیکان شخصی هم سن و سال خودمه٬ که وقتی راه می ره می تونی صدای تک تک قطعاتش و بشنوی که سمفونی راه انداختن و حس می کنی اگه تکون بخوری حتما یکی شون کنده می شه میوفته٬ یا از این تاکسی های عهد تیر و کمونه که همه فنرهای صندلیش زده بیرون و کمرت و در عرض همون چند دقیقه حال میاره اساسی؟! هرکی گفته داشته از حسودی می مرده که همه راننده تاکسی هایی که به تور من می خورن خیلی منصف و باشعورن! هیچکدومشونم قد خون باباشون ازم کرایه نمی گیرن!تازه هیچکدومشونم سر ۵۰ تومن با من دعوا راه نمی ندازن!  کلاْ تاکسی سواری خیلی خوبه!! حتی بیشتر از ترن هوایی سواری خوش می گذره! تازه شم! می تونی از نزدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــک با مردم در تماس باشی! خوب نیس آدم انقدر فاصله بگیره از هم نوعانش!!  قشنگ این امکان وجود داره که بتونی با یه مرتیکه خرس لش هم سفر شی و حسابی وزنش و رو خودت تحمل کنی!! یا انقدر خودت و بچسبونی به در ماشین که آخر مسیر جای دسته تو پک و پهلوت مونده باشه!! خوبه ها! مفتی مفتی لاغرم می شی! تازه از اونشم بهتر اینه که بغلت یه خانومه با بچه دماغوش نشسته باشه و بچه هه هم کلی از این معاشرتی ها باشه و هی اصرار داشته باشه که بیاد بغل تو!  می گم که خیلی خوش می گذره!!

امروز از تاکسی پیاده شدم٬ سرم و خم کردم که بقیه پول و بگیرم٬ اون یکی خانومه داشت جلو سوار می شد منه به این گندگی رو ندید در و رو سرم بست!! یعنی دقیقا تیزی بالای در خورد تو استخون پشت گوشم!! الآن انقدر حالم خوبه!! تازه بقیه پولمم نگرفتم!!

پ.ن: ااااااااااااااااا! ۲۰۰ تا پست من نوشتم آیا؟؟؟؟
 

صد و نود و نهمین کوزه عسل

استادها و تیچرهای خوب٬ تکالیف و پروژه های خوووووووب هم می دهند!!!!!
قیافه من الآن با اون سوسکی که یه دمپایی رو سرش فرود اومده هیچ فرقی نمی کنه! حیف که تو ترکم! تو ترک غر زدن!!

دوستان عزیز جینگول من! لینکای اینجا رو پاکسازی کردم! فقط هم واسه اینکه کسایی که دوست دارن و واسشون مهمه بیان و اون گوشه سمت چپ "لینک خودتون رو اضافه کنین" رو بزنن و لینکشون و بدن! کسایی اومده بودن تو لینکام که سالی یه بارم گذرشون به اینورا نمی افتاد! هرکی دوست داره بسم الله!
قربون همگی

صد و نود و هشتمین کوزه عسل

نمی خوام مثل بقیه باشم! مثل بقیه ای که وقتی به کسی دل می بازن پشت یه مشت خجالت و گونه های سرخ و انکار قایمش می کنن! مثل بقیه ای که فکر می کنن قتل کردن که عاشق شدن، پس باید مخفی ش کنن!! من شیوه خودم و دارم. من از این اداها بدم میاد. واسه همین اومدم اینجا که داد بزنم:

من عاشق شدم!!



اگه دوست دارین تبریک بگین، دوست هم ندارین تسلیت بگین! هرکی هم شیرینی خواست هستیم در خدمتش. اومدم و نوشتمش اینجا که این روز مهم رو یادم نره! در ضمن...هرکی گفته عشق در نگاه اول وجود نداره هیچی حالیش نبوده! نه از احساس نه از دلباختگی! من همین امروز دیدمش... و همین امروز عاشقش شدم! توی شهر کتاب میرداماد بودیم. من و نرگس رفتیم با هم خودکار بخریم. اونم با دوستاش اومده بود. راسش اولش ندیدمش. حواسم پاک رفته بود پی رنگای خودکارا. خرید نرگس که تموم شد همین که چرخیدم که برم سمت در نگهم با نگاهش گره خورد...کی می فهمه من چی می گم! یه جنتلمن به تمام معنا! از اونایی که نفست و بند میارن! تو ردیف کتابا با دوستاش وایساده بودن. دوستاشم آقا بودن اما نه به آقایی خودش که دل منو بد برده بود! نمی دونستم چیکار باید بکنم! دست و پام و گم کرده بودم! از طرفی هم می دونستم و مطمئن بودم این همونیه که می خوام! می دونستم اگه بی توجه برم یه عمر پشیمون خواهم بود. یه سقلمه زدم به نرگس که یعنی اونجا رو!! نرگس اول یه خورده گیج خورد و بعد اونم مثه من! یوهو قفل شد! مشکل شد دوتا!! چند ثانیه ای که برای من مثل چند سال گذشت صرف این شد که ما تصمیم خودمون و بگیریم! این شد که...رفتیم جلو!
بقیه ش مهم نیس. مهم اینه که من و عشقم الان با همیم... وخوب... البته نرگس و عشقش هم همینطور! من الآن چنان احساس خوش بختی می کنم که دیگه هیچی از این زندگی نمی خوام...
آق زرفی عزیز...می خوام بدونی همیشه برای من تکی! هیچوقت منو تنها نذار خوب؟؟

پ.ن: اینم سه تا عکس از زوایای مختلف از آق زرفی! (Agh.Zarafi)

۱ ==> آق زرفی عاشق گل و گیاه و طبیعته!!     

۲ ==>هرکی بگه آق زرفی قوز داره خودشه!

پ.ن:

پ.پ.ن: این پست یه نکته انحرافی داره! کی می گه؟؟

صد و نود و هفتمین کوزه عسل

واقعا دست من نیست! یوهو گیر می دم به یه کاری و تا تمومش نکردم بقیه کارام تعطیل! امروز وقتی صبح زود (بخوانید لنگ ظهر!) با صدای گنجیشکای روی درخت جلوی خونه مون (بخوانید اره و نیشه این عمله های ساختمون روبرویی!) بیدار شدم٬ یه آن احساس کردم رفتم به قرون وسطی٬ اتاقمم میدون جنگ های صلیبیه!!چطور این چند روز نفهمیده بودم دارم توی جنگل های آمازون زندگی می کنم؟!  باید یکم مویز بخورم! خنگ شدم تازگیا! کلی نشستم آرزو کردم کاشکی یکی زنگ بزنه بگه قهوه ای جون مهمون نمی خوای؟؟! بلکه من پاشم این ریخت و پاش و جمع کنم!!آخرشم دیدم نمی شه اینجوری!! الآن دقیقا یک ساعته فقط دارم کتابا و دفترا و جزوه هام و از این ور و اونور و زیر تخت و بالای کمد و روی جالباسی و پشت پرده و توی یخچال و وسط کوچه جمع می کنم! (فکر کن!! فقط کتابا و جزوه ها!) الآن دو سه تا کتاب و دفتر ناقابل جلومه که هنوز جاشون ندادم! دقیقا ۵ تا کتاب درسی+۲تا دیکشنری+۵تا دفتر یادداشت+ ۳تا جزوه+۴تا کتاب داستان و شعر!!! جای دوربین خالی واقعا! می خوام کلاس اولم و نرم بمونم خونه مرتب کنم این ریخت و پاشو! می گم که من گیر می دم به یه چیزی ولش نمی کنم!!
شدیدا با کمبود جا واسه کتابام مواجه شدم! دلم یه کتابخونه گنده می خواد!! الآن یه عالمه کتابای خوشگل و دوست داشتنی دارم که دلم می خواد جلوی چشمم باشه نه اینکه تو کمد خاک بخوره!! پلیز هلــــــــــــــپ می!

بعدا نوشت: دیدم زهرا درباره فرزاد حسنی نوشته گفتم ای ول چه تله پاتی ای داریم ما! آخه می خواستم بگم نخودچی ها رو بریزین وسط یکم نخودچی خورون راه بندازیم! من خودم یه مدت اون اوایل کارش از زبون دراز و اطلاعات زیادش خوشم میومد. اما الآن دیگه خیلــــــــــــــــــــــــی لوس شده! ابروهاش و که فکر کنم تتو کرده!   موهاشم که شب به شب می ده براش شینیون کنن!!  من که می گم با این ادا اطوارای زنونه ش این آقا مشکل ج ن س ی داره!!  خوب بسه دیگه! نخودچی هاتون و جمع کنین برین! فعلا واسه ۴۰ شب استغفار کافی بود!

پ.ن: می نویسم که یادم بره حالم چطوره!

...گفت: خیلی دلم از حرفت گرفت! واقعا دلم شیکست! نمی خواستم دیگه بهت زنگ بزنم!
منم که مثه همیشه که حرفای کسی رو جدی نمی گیرم خندیدم. چون فکر نمی کردم از شوخی م ناراحت شده باشه واقعا یا اونقدر جدی گرفته باشه حرف منو! گفت: منتظر باش که از یه جایی بخوری و آه من دامنت و بگیره!
پشتم یخ کرد! می خندید و می گفت. جزو شوخی های رایج ماس اینجور حرف زدن. اما اینبار... گفتم: نترس! خدا ما رو زد! بدم زد!!
وقتی قطع کرد اس ام اس زدم براش که: زندگی ما رو زده فلانی! تو دیگه نفرین نکن!! من منظوری نداشتم...
طفلکی دوباره زنگ زد که دیوونه شدی؟ من کی تو رو نفرین کردم که بار دومم باشه! ولی آهش گرفت...بدجوری هم گرفت...

پ.ن: حرف دل این روزای منو زدی :
"دعوای لفظی رو دوست دارم
این دعواهای لفظی با بعضی از دوستان
هر از گاهی لازمه
تا
طرف هر چی تو خودش نگه داشته که بهت نگه رو یهو یه جا روت خالی کنه
و
تو هم به داشتن چنین دوست خوبی که یهو میرینه روت پی ببری !"
فقط نمی شد از یه سری کلمات بهتر استفاده کنی؟؟

صد و نود و ششمین کوزه عسل

یوهو یه حس خلاء به آدم دست می ده! یوهو حس می کنی یکی نیست! یکی که بوده. یکی که بودنش خیلی مهم بوده. یوهو خالی می شی از هرچی واژه س. یوهو حس می کنی از تمام چیزایی که دور و ورتن بدت میاد! حتی از عکست توی آینه! موج منفی و انرژی مثبت و هرچی فلسفه و قصه درباره ایناس می ریزی تو چاه دستشویی یه سیفون هم روش! خدافظ دل خوش! خدافظ تا یه روز صبح که از خواب بلند شم و ببینم خورشید هنوزم می رقصه وسط آسمون...

پ.ن۱: یه جوریم! خوب می شم می دونم...خوب می شم....خ و ب م ی ش م . . .

پ.ن۲: "هروقت خواستی عیب کسی رو بگیری٬ یادت باشه که تو این دنیا٬ همه مردم مزایای تو رو نداشته ن."
              گتسبی بزرگ
              اسکات فیتس جرالد
              ترجمه کریم امامی

می شه یکی منو ببره اینجا آیا؟؟

پ.ن۳: The Holiday: چیزی ننوشتم قبلا درباره ش؟ ازش بدم نیومد. مخصوصا اون تیکه ش که مربوط به زندگی Iris ه. یه دختر ساده و دوست داشتنی که نون قلب پاکش و می خوره.
          The Notebook: یه عاشقانه قشنگ که پره از دیوونه بازی! خیلی دوسش داشتم. نمی فهمم چرا انقدر تازگیا از معناگرایی فراری شدم!!
          Closer: از اونایی بود که نفهمیدم واسه چی انقدر جایزه برده و معروف شده! خود من شخصا به خاطر بازیگراش مخصوصا ناتالی پورتمن فیلم و خریدم. می خواستم ببینم اون دختر بچه تخس و کله شق و دوست داشتنی "حرفه ای" بعد از اینهمه سال که بزرگ شده هنوزم خوب بازی می کنه! قیافه شو خیلی دوست دارم. مثه بچه ها می مونه!
        Catch Me If You Can: تعریفشو شنیده بودم. دو سه شب پیش شبکه تهران نشونش داد. از اونایی بود که یه پسر نیم وجبی با کارای عجیب غریب و هوش زیادش میخکوبت می کنه! خیلی خوشم اومد ازش. جمعه ساعت ۰۰:۴۰ نشونش می ده باز. توصیه می کنم دیدنشو :)

صد و نود و پنجمین کوزه عسل

روز مادر فقط یه بهونه س که این حقیقت رو به رخم بکشه که چقدر برای کسی مثل "مادر" کم گذاشتم! روز مادر فقط یه بهونه س که یادم بیاد چقدر بچه ی قدرنشناسی بودم! منو ببخش مامان عزیزم که اینقدر سرکشی می کنم...که اینقدر دلت و می شکنم...تو اما تکی! تک!

به بهانه روز مادر:
...

صد و نود و چهارمین کوزه عسل

به اینم می گن زندگی؟؟ تف تف تف! خودت تصور کن که وقتی تربیت بدنی پسرامون و بندازن باشگاه شیرودی٬ بعد تربیت بدنی ما دخترای بدبخت و حواله کنن به آمفی تئاتر دانشگاه چه زندگی قشنگی می شه!!!آخه چرا انقدر تبعیض! چرا انقدر اختلاف طبقاتی! چرا انقدر نژاد پرستی! همش به خاطر اینه که بنزین سهمیه بندی شده!! آمفی تئاتر ما یه سالنه که صندلی هاش نچسبیده و قابل جا به جاییه. زمینشم صافه. فقط یه سن داره با شونصدتا ستون که قراره ماها ازش بریم بالا فکر کنم ٬نقش میمون و بازی کنیم!  
فعلا که خدا جلسه اول و به خیر گذروند! استادش (که یه دختر دوست داشتنی و خیلی خیلی شیطون بود) اومد گروه بندی کرد فقط. یه صحنه داشت می گفت موبایل ها خاموش و اینا. اکنون به مصاحبه ای که ترتیب داده ام گوش فرا دهید!!!!!!!!!!!

استاد: موبالا همه خاموش! نگین بابام پدرمو در میاره٬ دوست پسرم طلاقم می ده٬ شوهرم مهرم و می ذاره اجرا!!
نرگس: ! شوهره مهر و بذاره اجرا؟؟؟؟
من: خوب حتما می خوان خونه بخرن دیگه!!
بعد چند لحظه همگی با هم: !!

ولی این حرکت واقعا ته نامردیه!! پسرامون پاشن برن توی آب خنک پای دوچرخه بزنن (!!) ماها اینور تو این گرما روی زمین سفت شنا بریم!! یه روزی بالاخره دخترای زنده به گور شده میان از قبر بیرون می گن: ما به چه گناهی کشته شدیم!!اصلاْ هم بی ربط نیست!!

صد و نود و سومین کوزه عسل

سر کلاس ترجمه نوار:

علیرضا: استاد٬ امیر هفته بعد داره می ره مکه ها!
امیر: .
استاد: به سلا...
الهام: (وسط حرف استاد) استاد منم دارم می رما! التماس دعا!!
استاد: !!
الهام: اِ؟ شما باید می گفتین؟!


پ.ن: بهترین کار واسه وقتایی که می بینی همه نادیده ت می گیرن و کسی برات ارزش قائل نیست٬ اینه که خودتو تا خرخره توی کار و درس و گرفتاری غرق کنی تا حتی یه لحظه هم وقت آزاد نداشته باشی و وقتی خسته و کوفته و گرما زده می رسی خونه حتی نا نداشته باشی با تلفن حرف بزنی! اونقدر خسته و هلاک باشی که حتی حوصله فکر کردن هم نداشته باشی و اگه یه ثانیه هم وقت پیدا کردی رو پروژه هات و تکالیفت تمرکز کنی! عالیه! چون کم کم خودتم خودت و فراموش می کنی...

صد و نود و یکمین کوزه عسل(مریمی)

آخ جون! پسورد مرمر رو گرفتم بیام قالب ش رو ببینم و لینک م توی بلاگرد رو درست کنم. می خوام سوء استفاده نکنم نمیشه خب! یه لینک هم میدم که هم تبلیغ بعد از اسباب کشی م باشه، هم دل م خنک شه، هم مرمری فحش م بده یه کم. این شما و این من

پ.ن: مرمر نکشی من رو! غلط کردم!

===========================

خرس قهوه ای صحبت می کنه:
این نوشته بالا که می بینین متعلق به همون بزمجه ایه که لینکشو گنده نوشته "من"!!  آخه آی کیو جون من! کی تو این بلاگ می دونه اسم من مرمر ه که همه رو گیج کردی هان؟؟ آقا شاید من اصلاْ دلم نمی خواست هویتم فاش بشه!! بزنم تو سرت؟ اومدم کامنتام و تایید کنم می بینم کامنتا چقدر بی ربطن! گفتم واااااااااااااااااااااااااای!! این دختره شوت زده تو وبلاگ من جای وبلاگ خودش آپ کرده!!خیلی خلی! سکته م دادی دیوونه!! اصلاْ واسه همین خل بازیاته که دوست دارم دیگه!!

===========================

چند وقت بود خواب صبح حالی داده بودا!  همه کلاسام بعدالظهر بود صبحا از باغ پنبه در نمیومدم. امروز مردددددددددم تا پاشدم!!  به تمام معنا! کلاْ سرعت من در انجام کارها و فعالیت ها و حتی راه رفتن رکورد لاکپشت رو هم شیکسته!! (بارون گرفت!) چه برسه به اینکه صبح هم باشه که موتور آدم کلی کار داره تا راه بیوفته! با این اوصاف من جای ۹ ٬ ۹:۱۵ رسیدم دانشگاه. با چشای بسته و خمیازه کشون در و باز کردم رفتم تو٬ یوهو یه صدای جیغ لطیف خواب از سرم پروند!!

Teacher: Hiiiiiiiiiiiiii! U'r awfully late!!
Me:

یه دختر ۲۷-۲۸ ساله باربی(جدی می گم! به چشم خواهری خیلی رو فرم بود! ) با یه مانتوی یه وجبی٬ از این سارافونیا٬ با شلوار جین و کفش مشکی پاشنه بلند و مقنعه ای که almost از سرش افتاده بوده! از همون "های" گفتنش تابلو بود از این وورووجکاس که یه جا بند نمی شه!! یکم که به حالت عادی برگشتم دیدم همه بچه ها این شکلی: ٬ پسرامون این شکلی: !! حیا ندارن این عناصر ذکور!! (بذار ببینم تیچرمون گفت هیز چی می شه؟! ... آهان: womanizer!!)  
۴۵ دقیقه اول بچه ها همه تو شوک بودن از حرکات این دختره! ۴۵ دقیقه دوم از خنده کف کلاس ولو بودن!! یه صحنه رو داد به بچه ها گفت هرچی سوال دارین بپرسین از من! همه هی همدیگه رو نگاه کردن. آخر سر آقای دیکشنری گفت شما خارج بودین؟! فهمیدیم که بله! خانوم نیتیو ه اصلاْ. (خداییش لهجه ش ماهه!) دیگه هی آقای دیکشنری تعریییییییف که آره ما تا حالا استاد نداشتیم با این لهجه و مرحبا و آفرین و براوو و غش و ضعف و اینا!! بعد دوباره سکوت شد...

Mr Dictionary: How old r u?
Teacher: I'm 29!
Mr Dictionary: R u married?
Teacher: No! I'm single. 
Mohsen: Do u have a bf?
Teacher:  Whatttttt??
Me: It seems that HE wants to be ur bf!!

آقا بحثی راه افتاد اون وسط درباره تقلب و خیانت و این حرفا که همه پته خودشون و ریختن رو آب!یه چیزایی می شنیدی از بعضیا قیافه ت عین فولکس می شد! مردم چه راحت درباره خیانت هاشون حرف می زنن!!یعنی کاملاْ جزو افتخاراتشون به حساب میاد!!
خیلی خوش گذشت٬ خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــی! تیچر به این می گن!

صد و نودمین کوزه عسل

مهم: داره بارون میاد! داره بارون میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد!!... بند اومد!

جای همگی خالی! دیروز یه ۴ ساعتی رفتم بیگاری!! اولش فقط رفتم یه امتاحان فاینال بدم٬ یه ۹۵ بگیرم ( ) بیاما!! این خانومه گیر داد خوب اگه کاری نداری بمون به ما کمک کن دیگه! منم آخه نیست ته مهربونی! سر سه تا امتاحان مراقب وایسادم! وایییییی! دختره فسقل قد داشت٬ چـ...مثقال سن٬ بر بر تو چشای من زل می زد تقلب می کرد!! دیگه می خواستم با پشت دست پلق پلق بزنم تو اون چشاش ٬دندوناش بریزه تو شیکمشا!!اون یکی بچه هام که دیوونه م کردن!! خانوم خانوم؟ این کلمه ه چیه؟ خانوم خانوم؟ می شه یه راهنمایی بکنین؟ خانوم خانوم؟ این تسته رو درست زدم؟ خانوم خانوم؟ من جیش دارم!خدا عمر بده این intermediate ای ها رو! نه یه کلمه سوال پرسیدن نه تقلب کردن!! عین آدم امتاحان دادن رفتن! توی دفتر هم شونصد هزارتا برگه تست صحیح کردم. همه اونجا دور من حلقه زده بودن با تعجب سرعت عمل منو نگاه می کردن! اینجانب قهوه ای پنجه طلا٬ خوشوقتم! حالا هی این مریمی بگه پاچه خاری٬ من می گم محکم کردن جای پا! همین الآنش با همه کادر اونجا دوستم! نه فقط به خاطر خرس کوچیکه که اونجا درس می ده٬ بلکه به خاطر رابطه ای که خودم با تیچرهام برقرار می کنم. از کجا معلوم؟ شاید یه روزی خودمم اونجا تدریس کردم.

پ.ن۱: خدايا ٬ از عشق امروزمان چيزي براي فردا کنار بگذار: نگاهي ، يادي، تصويري، خاطره اي ، براي آن هنگام که فراموش خواهيم کرد روزي چقدر عاشق بوده ایم !

پ.ن۲: تو داغ تر بودی یا ظهرهای تابستانی پارک ها؟! چه انتظاری وقتی گذشته را فراموش کرده ای! همین می شود دیگر...او که همیشه شاکی ست و هیچگاه انگار رضایت نمی دهد...تو که همیشه نالانی از کمبود وقت و اعتراض های همیشگی او! وقت بگذار عزیز دل...وقت بگذار! عشق ٬ کاکتوس نیست تاب تشنگی بیاورد...رز سرخ حساسی ست که مراقبت می خواهد...

صد و هشتاد و نهمین کوزه عسل (بی سر و ته نویسی!)

۱. مثه بچه آدم نشسته بودیم زندگیمون و می کردیما!  واسه خودمون خوش بودیم که تعطیلات مـــــــــــــــــــاه و دوست داشتنی میان ترم رو داریم توی خونه می خوریم و می خوابیم و واسه خودیم قل می خوریم اینور اونور!  از دست زر زر و زیر زیر موبایل هم راحت بودیم!!  نه وقتی می رفتیم بیرون کسی چکمون می کرد! نه دیگران اس ام اس می دادن و انتظار داشتن که جواب بدی! نه خودت قلقلکت می شد که با شماره جدیدت همه رو بذاری سر کار!!  منتها کی می تونه حریف مامان خرسه شه؟!  دیدی این فیلمارو می زنن رو دور تند نمی فهمی چی به چی شد؟! پشت میز کامپیوتر نشسته بودم داشتم تو وبلاگا چرخ می زدم یوهو دیدم در اتاق باز شد و یک عدد دست(!) یه دستگاه موبایل مدل نوکیا یازده چراغ انداخت رو میز و مثه فرفره پشت سر هم گفت: اینو می گیری دستت من انقدر ازت بی خبر نمونم!  تق!! (این صدای در اتاق بود!!) حالا کی جرئت داره بره موبایل و پس بده؟!  بیاد جلو!! حریف می طلبیم!!

۲. پریروزیا خوابیده بودم ساعت موبایل رو هم تنظیم کرده بودم واسه نماز صبح. این موبایل خودش و تیکه پاره کرد اونوقت عکس العمل من این بود که ورش دارم و زرت٬ خفه ش کنم! بعد همینجوری موبایل به دست خوابم برد دوباره! وسط خر و پوف کردنمون حس کردم صدای بوق میاد! مثلا یه چیزی مثه بوق آزاد تلفن!! ولی انقدر گیج بودم نفهمیدم صدای چیه! صبح که بیدار شدم موبایلم و نگاه کردم می بینم ساعت ۴ و نیم صبح زنگ خورده به موبایل مامان یکی از دوستای دانشگاه قبلی م!! تازه دوزاری لوله ه افتاد که بنده در حین لالا غلت زدم و موبایل رفته زیر تنم خودش به حال خودش شماره گرفته! اون صدای عجیب غریب هم بوق آزاد خط همین خانوم بوده!! شانس آوردم شماره م جدید بودا!

۳. ترم تابستون شروع شد بالاخره!!دیروز با بچه ها به این نتیجه رسیدیم که خوب شد ما تعطیلات سه ماهه نداشتیم مثه بقیه! وگرنه چه جوری دیگه می خواستیم همدیگرو از شدت دلتنگی له کنیم؟! خدا این شادی رو از این بچه ها نگیر!

۴. خرس قهوه ای خوب نیست! خرس قهوه ای یه تیر اومده راست خورده وسط شیکم قلمبه ش! خرس قهوه ای ناخوشه! جهت شفای همه مریض های اسلام اجماعاْ یه صلوات با فاتحه و حلوا ترجیحاْ کم شیرینی!

۵. پدر هم رفت...