نود و پنجمین کوزه عسل
بچه که بودم هروقت مهمون داشتیم و یه عالمه کار ریخته بود سر مامان خرسه٬ می پلکیدم دور و ورش و هی می گفتم یه کاری بده من بکنم! و خوب... همیشه کار من یه چیز بود! ... اینکه ریشه فرش ها رو بزنم زیر و مرتبشون کنم!! حالا نمی دونم مامان خرسه مخصوصا این کارو می داد به من که من و از سرش باز کنه یا اینکه واقعا هیچ کار دیگه ای از من برنمی اومد!!
امروز که آخرین مرحله ی خونه تکونی رو انجام دادیم (توجه داری که ما چقــــــــــــــــــــدر زرنگیم!!) بازم همون کار قدیمی رو بهم داد...صاف کردن ریشه ها! یعنی من هنوز همونقدر کوشولو موندم؟؟
پ.ن۱: قهوه ای توی دل من همیشه منتظر نشسته...مثه بچه ای که بهش وعده می دن که اگه مرتب و ساکت بشینه بهش جایزه می دن!! قهوه ای توی دل من همیشه مراقبه که کار بد نکنه! کارش اینه که آروم بشینه و به این فکر کنه که چی تو رو خوشحال می کنه! قهوه ای توی دل من خودشم نمی دونه چرا اینجوریه! اما دیگه به این انتظار عادت کرده. اون خیلی خوب می دونه پشت هر اخم و ناراحتی ت یه عالمه مهربونی و نوازش قایم شده! قهوه ای توی دل من امروز خیلـــــــــی خوشحال شد که فهمید تو یه آهنگ و به یاد اون گوش می دی!! آخه اون همه ی آهنگای دنیا رو به یاد تو گوش میده..
پ.ن۳: یه پروفایل تقریبا کامل از خودم گذاشتم که دیگه سوالی برای کسی نمونه!!
پ.ن۳: وایسا دنیا
رضا صادقی!
(خیلی خوشگله!)