چهل و دومین کوزه عسل
برگشته بهم می گه : تو اصلا با بچه های یونی (همون دانشگاه) حال نمی کنی! رودرواسی نمی کنم و می گم: آره! بدون مکث می گه : اونام همینطور! راسش اولش جا می خورم!اولین باریه که یه نفر داره اینو بهم می گه.در تمام عمرم نشده جایی برم که از حضورم احساس بدی بهشون دست بده! اکثر اوقات بازم طالب بودنم هستن. یه وقتایی هم پیش اومده که خنثی بوده! اونم بیشتر به خاطر اینکه از آدمای اون جمع خوشم نیومده و خیلی حرف نزدم. اما تا به پیش نیومده بود کسی بهم بگه باهات حال نمی کنم!! خلاصه اولش دلم یه حال بدی شد. اما یه چند ثانیه که گذشت گفتم: فکر می کنی چقدر مهمه؟؟ واقعا مهم نیست! نمی گم مهم نبود...اگه نبود توی دانشکده ی شیمی اینهمه دوست های صمیمی و دوست داشتنی نداشتم که هنوزم بعد از ۲ سال با هم تماس داریم. یا حتی توی دانشگاه آریان پور...همین من بودم که با همه بچه های کلاس دوست بودم و می خندیدم و از در و دیوار بالا می رفتم! اما اینجا...یه جوریه! دوستای صمیمی م رفتن.بقیه شونم یه جورین! شایدم من یه جوری شدم...نمی دونم.حوصله شونو ندارم! سرکلاس دیگه حرف نمی زنم شوخی نمی کنم.ساکت شدم کلاْ. شیطنت هام و تو آریان پور جا گذاشتم و اومدم. ولی اینجوری هم بد نیست ها! اونجا پسرهاش جنبه حرف زدن و خندیدن داشتن! اینجا یه جورایی بچسب نیستن! منم اصراری به برقراری ارتباط ندارم. به قول خرس کوچیکه همه اهل کلاس گذاشتن شدن! هیشکی دیگه اون پاکی و سادگی رو نداره. هیشکی باهات روراست نیست. خوب یکی مثه من که دوستایی داره از بچگی ش که با تموم این دنیا قابل مقایسه نیستن چه احتیاجی به این رابطه های متظاهرانه داره؟؟ (خودمونیم قاطی کردما!) از روابط آسه برو آسه بیا ی خودم با بچه ها راضی ام.وقتی فاصله ها رو حفظ کنی نه کسی ازت دلخور می شه نه کسی دلخورت می کنه. به این فلانی هم زیادی رو دادم! تقصیر خودمه! یکی نیس بگه مگه من تا حالا در مورد تو نظر دادم که داد سخن درباره اخلاق جدید من می دی!؟ دوست دارم تو این دانشگاه اینجوری باشم! تو برو با دخترا لاس بزن!
پ.ن: اگه نمی گفتم از حرص می ترکیدم!