سی و هفتمین کوزه عسل
عجب شوری جامعه رو برداشته!! هیجان از تک تک آجر های شهر می ریزه! انگاری فقط من از قافله عقب موندم اونم چون همین الان که ساعت ۶ و نیمه از سر امتاحان فاینال زبانم برگشتم و از صبح جز کتابم هیچی ندیدم!! (همین چند دقیقه پیش تیچر گلم بهم اس ام اس زد که ۹۸ شدی!
)
داشتم تی وی نگاه می کردم دیدم باز هم یه جفت از این همشهری های میهن پرست دو آتیشه از سر سفره عقدشون پا شدن اومدن انگشت هاشون و آبی کنن! نیتشون با خودشون! حالا یا واقعا می خوان وظیفه ملی شون رو انجام بدن یا اینم که تب شهرت هوش از سرشون پرونده! مامان خرسه داشت می رفت رای بده. کلی با من دعوا کرد که خجالت بکش و اینا. بعدم گفت پس تو کی می خوای رای بدی؟ کاش بهش گفته بودم منم هروقت لباس سفید عروسی پوشیدم با عیالم وظیفه ملی مون رو انجام می دیم!
اوهوم!!
+ نوشته شده در جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵ ساعت 17:34 توسط خرس قهوه ای
|