باید تو رو پیدا کنم
                      شاید هنوز هم دیر نیست
                                                     تو ساده دل کندی ولی...


ما سه تا بودیم: من و نرگس و زهرا. نرگس که دختر عموم بود و سر کوچه اول می رسید به خونه شون و من می موندم و زهرا. ۵ سال تموم ٬ هر روز تا ساعت ۳ بعدالظهر توی مدرسه با هم هرهر و کر کر می کردیم و بعدش هم توی مسیر غش و ریسه می رفتیم و آخرشم وقتی می رسیدیم دم خونه زهرا اینا یک ساعتی سرپایی وایمیسادیم به حرف زدن! تازه یه وقتایی هم بعد اینهمه حرف من می دویدم و می رفتم خونه مون که ته کوچه بود و مامان خرسه رو از خواب بیدار می کردم و می گفتم که دارم می رم خونه زهرا اینا! ما بهترین و ساده ترین خنده ها رو داشتیم با هم. بعد از دبستان هم با هم تو یه مدرسه بودیم. چه راهنمایی چه دبیرستان. درسته که گروهای دوستیمون از هم جدا شد اما بازم ما برای هم دوستای خوبی بودیم. تا اینکه پیش دانشگاهیمون جدا شد و یه روز زهرا بهم زنگ زد که به اونی که می خواسته رسیده و دارن ازدواج می کنن! چه روز هیجان انگیزی بود...نامزدی و بعد هم عروسی ای که من نتونستم برم...خونه ش هم رفتیم با بچه ها. خونه زهرا! کی باورش می شد؟! بعد نمی دونم چرا٬ نمی دونم چی شد که همدیگه رو گم کردیم. حتی واسه عروسیم خیلی دنبالش گشتم. به همه کسایی که می دونستم ممکنه ازش سراغ داشته باشن سپردم...ولی پیداش نکردم. من واقعا گشتم! حالا بعد از اینهمه سال تونستم دیروز باهاش حرف بزنم! داشتم از ذوقم پرپر می شدم! خودش بود! همونی که با هم مسیر مدرسه تا خونه رو می خندیدیم و زنگ ها رو می زدیم و در می رفتیم و روی دیوارا با گچ نقاشی می کردیم! خود خودش بود :) حالا به طرز عجیبی دلم برای اونهمه پاکی و لطافت بچگی تنگه...چقدر احساس کثیفی می کنم...


هوا ماهه...هوا هوای قدم زدن های بی هدفه...
وقتی مجرد بودم این فصل و این هوا برای من هوای تنهایی بود...هوای بغض و سرگردونی بود...هوایی بود که منو از صبح زود تا آخر شب می کشید بیرون...بی وقفه...بدون خستگی...راه می رفتم و فکر می کردم...به چی؟ نمی دونم...
گاهی دلم برای همه غصه های پاکم تنگ می شه...


محبت می کنی٬ تلخ می شم! محبت نمی کنی٬ تلخ می شم! نگام می کنی٬ تلخ می شم! نگام نمی کنی٬ تلخ می شم! قربون صدقه م می ری٬ تلخ می شم! قربون صدقه م نمی ری٬ تلخ می شم! نازم و می کشی٬ تلخ می شم! نازم و نمی کشی٬ تلخ می شم! بغلم می کنی٬ تلخ می شم! بغلم نمی کنی٬ تلخ می شم! بام حرف می زنی٬ تلخ می شم! بام حرف نمی زنی٬ تلخ می شم!....
من و اینهمه تلخی!!!!!!! و عجیب اینجاس...که تو از مهربونی با من خسته نمی شی...آخه تو چرا انقدر ماهی؟


به من زمان بدین که خوب شم...حالم نمی دونم چرا مثه هوای این روزاس...