می خواستم بذارم وقتی عکسای کادو هام آماده اپلود شد بیام بنویسم. اما انقدر تولدم بهم خوش گذشت که دلم نیومد تعریف و ثبت این خاطرات بیات شن !  قبل از هر چیز از همه دوستانی که توسط تلفن٬ پیامک٬ ایمیل٬ کامنت٬ پی ام٬ حضوری٬ غیر حضوری٬ پیام نور٬ آزاد٬ سراسری...تبریک گفتن تشکر ویژه به عمل میارم! ایشالا تولد خودتون بیام بادکنک بترکونم!  اونایی هم که یادشون نبود بازم ممنون ایشالا سر تولدشون جبران کنم!  از خانواده رجبی هم ممنونم!

قصه تولد خرس قهوه ای از شب تولدش شروع شد. شبی که با همسری زدن به دل تاریکی و اول رفتن رستوران مورد علاقه و خاطره سازشون (کولاک) و بعد از خوردن یه شام تپل٬ کج کردن سمت پارک قیطریه! جای همگی خالی. شبای قیطریه واقعا قشنگن. مخصوصا زمستونش که خلوته. رفتیم نشستیم روی یکی از اون نیمکت های فریز شده ش و یه چایی چــــــــاق خودمونو مهمون کردیم! ==> این دقیقا حس ما بعد خوردن چایی داغ بود! خلاصه این از شب تفلد. حالا می رسیم به روزش! زمان: ۵و نیم - ۶ صبح! مکان: رختخواب گرم و نرم! قهوه ای غلت می زنه و می بینه همسری نیست! خودش و به زور از تو رختخواب می کشه بیرون و کورمال کورمال پی همسری می گرده! از توی هر اتاقی که بی جواب برمی گرده یه میلیمتر بیشتر چشماش باز می شه!! تا اونجایی که همه سوراخای خونه رو می گرده و وقتی می بینی همسری نیست که نیست چشماش دقیقا می شن قد نارگیل!  پس چی کار می کنه؟ آباریکلا! زنگ می زنه ببینه صدای گوشی همسری در خانه پخش می شود یا نه! نمی دونم تو اون لحظه به چی فکر می کردم! شاید به اینکه اون موقعی که من خواب بودم یکی همسری رو زده زیر بغلش و بردتش!  صدایی رسید بشاش! حالا می گم همسری کجا بود!

هیچی دیگه! ما واسه خودمون رفتیم حموم و اومدیم بیرون و مشغول سشوار کشیدن درست روی کله صبح شدیم! چشمتون روز بد نبینه! من درگیر بودم با این برسه که تو موهام گیر کرده بود و غرق بودم تو افکار خودم که یوهو یه هیبت سرمه ای پرید جلوی در و گفت: هو!! من اصولا آدمی نیستم که وقتی می ترسم جیغ بزنم! یعنی به عمرم پیش نیومده بود! چون همیشه خودم و کنترل می کنم! هرچقدر هم که ترسیده باشم! هیچی دیگه!! در عرض یک دهم ثانیه همزمان هم سشوار و ول کردم٬ هم برس رو٬ هم خودم رو!! نشستم لب تخت و آپارتمان رو به شنیدن یه جیغ قشنگ مهمون کردم!!  خوب اینم از تولد قهوه ای که با قبض روح شدنش در یک روز به پایان رسید! والسلام!!

خلاصه...ما رفتیم سر کار و بارمون که ظهر مهمون داشتم و همسری هم رفت تو اتاق عقبی قایم شد و هی ۲ دقیقه یه بارم داد می زد نیای تو هاااااااااااااااااااااا!! بعد که اجازه داد من برم توی هال دیدم یه کادوی گنده خوچگل با یه عروسک خارپشت عشــــــــً گذاشته رو میز با یه گلدون پر گل!! این بچه کله سحر رفته بود باغ گل برای من گل خریده بود با حلیم ورداشته بود آورده بود!! عزیزززززززم!! خلاصه کلی سورپریز شدم . مخصوصا وقتی دیدم واسم یه رادیو ضبط مامانی خریده. آخه من واسه کارم خیلی به یه همچین چیزی احتیاج داشتم.

دیگه ظهر هم خانواده همسری اومدن خونه مون و ناهار دور هم بودیم و کادو مادو گرفتیم کلی تا و یه عالمه خوچ گذروندیم. عصر که مهمونا رفتن دوتایی باهم وایسادیم ظرفا رو سشتیم و خونه رو جمع و جور کردیم و آماده شدیم که بریم خونه مامان خرسه اینا. حالا هی من به این همسری می گم بیا بریم دیگه! نشستیم اینجا چیکار؟؟ هی به من می گه: یه حسی بهم می گه الان مهمون میاد برامون! هی بش می گم: راسشو بگو! کی قراره بیاد اینجا؟! هی می بینم قیافه ش این شکلیه:! منم دیگه بی خیال شدم. رفتم سر نمازم و کار و بار خودم. یوهو دیدم زنگ می زنن. رفته م پشت آیفون می بینم دو تا صورت تو صفحه س که مثه موج مکزیکی می ره و میاد!! این دو تا + و + صورتاشون رو چسبونده بودن به همدیگه و هی می رفتن عقب میومدن جلو! عین این کابوسای شبای پرخوری شده بودن!اومدنشون واقعا چسبید. حضور حداقل یکی از دوستام توی جشن تولدم واقعا خالی بود. جدا از کادوی خوشگلشون یه چیزی این آقای خلاق درست کرده بود واسه من و همسری که تا همین امروزش هردفه چشم بهش میوفته غش می کنم از خنده!! می تونین خودتون ببینین: 1  2  3  4  5 !! از دست اینا!

خلاصه چارتایی با هم ریختیم تو ماشین و اومدیم سمت خونه مامان خرسه. اون دو تا رفتن مهمونی خودشون و ما هم رفتیم مهمونی خودمون. خونه مامان خرسه هم شوخی شوخی نصف فامیل بدون برنامه ریزی قبلی سر از اونجا در آوردن و حسابی شلوغ پلوغ شد. درست همونجوری که من دوست دارم تولد هام باشن!  حالا درسته که از روز تولدم تا خود همین لحظه بنده در بستر سرماخوردگی افتاده م و هی دارم آمپول می خورم چپ و راست و آبکش شده همه جای تنم!! اما اینا باعث نمی شه زحمت ها و لطف های اطرافیان مخصوصا همسری جون رو فراموش کنم! ممنونم از همه تون. بوس بووووووووووس!!

پ.ن: یه سری ها از من پرسیده بودن عکسای خرس هامو از کجا میارم. من اینهمه عکس رو تو این دو سه سال ریزه ریزه از اینور اونور جمع کردم. حالا یه صفحه ساختم که دارم عکسامو می ذارم توش. همه عکسایی که دارم.البته هنوز کامل نیست. اگه شماهام چیزی غیر از اینا پیدا کردین به منم بدین لطفا! باشه؟

 خرس های دوست داشتنی