سیصد و دومین کوزه عسل
گاهی یه عمر زندگی می کنی اما یه خصوصیت اخلاقیت رو اصلا کشف نمی کنی! بعد یوهو یه غریبه میاد سر راه زندگیت سبز می شه و انگشت اشاره ش رو می چسبونه به نوک دماغت که های فلانی! تو اینجوری هستی! بعد تو هم وحشت می کنی هم متعجب می شی که چطور یه تازه وارد می تونه اینجوری خودت رو به رخت بکشه!
تو این چند جلسه تی تی سی (آموزش تیچینگ) ظاهر امر این بود که ما فقط رو مباحث آموزشی بحث می کردیم. نه بحث روانشناسی ای وسط بود نه تحلیل شخصیتی. با رئیس موسسه هم هیچوقت بیشتر از یه سلام اونم با ترس و لرز و اتفاقی وسط راهرو٬ هیچ ارتباط دیگه ای نداشتم! یعنی این آدم به کل هیچ شناختی از من نداشت. ولی یه بار درست وسط یکی از جلسات تی تی سی بهم گفت: تو آدم میانه رویی هستی! چرا اینو گفت؟ چون داشتیم سر سه تا متود آموزشی بحث می کردیم و من اصرار داشتم که می شه هر سه تا رو تلفیق کرد و هیچ چیزی ثابت مطلق نیست!! ولی واقعیت اینه. من هیچوقت آدم یه جهت خاص نبودم. نه به هیچ بادی شکستم نه به هیچ موجی پرت شدم وسط دریا! همیشه خم شدم و برگشته م...طنابی داشته م که منو به ساحل وصل کرده...یادم نمیاد هیچوقت با کسی دعوا کرده باشم از اون نوعی که رابطه ت با یکی به کل قطع می شه! یا مثلا برم تو شیکم یکی که حرفی زده که به مزاقم خوش نیومده! حتی اگه از کوره هم در رفته م و چیزی گفته م بعدش یه جوری جوش دادم رابطه رو دوباره. تو ذوق کسی نزده م. کسی رو مسخره نکرده م. بدون اینکه کسی رو بشناسم درباره ش قضاوت نکرده م. و بالاتر از هر چیز همیشه ته دلم به این ایمان داشته م که بدترین آدما نقطه های سفیدی توی دلشون دارن و به احترام اون نقطه های سفید من حق ندارم درباره شون بد حرف بزنم! واسه همین وقتی درباره خودم بی انصافی کنن خیلی دلم می گیره...من هیچوقت ادعایی نکرده م. هیچی نیستم. اینو بارها گفته م. یه بنده ی خدام که از دنیای به این بزرگی سهم کوچیک خودم رو دارم و بهش قانعم. کی می دونه توی زندگی من چی می گذره؟ کی می دونه شادی کجای زندگی منه؟ شاید تمام چیزایی که میام و اینجا می گم خالی بندی باشه! به قول بعضیا من شاید یه طبل تو خالی باشم که فقط فک می زنم و تازه به دوران رسیده م!! ولی شایدم راست بگم. شاید واقعا هیچ ادعایی نداشته باشم. شاید فقط یه دختر باشم که میاد و واسه خالی شدن حس هاش و فراموش کردن یه سری چیزا و تقسیم کردن خنده هاش دو خط می نویسه و می ره. که در هر دو صورت عادلانه نیست به قضاوت درباره کسی بشینیم که واقعا هیچی ازش نمی دونیم. من شاید یکی از دوستای خودت باشم که مخفیانه و به اسم مستعار می نویسم! (طرف صحبتم با شماس که منو مورد عنایت قرار دادی!) شاید یکی از اقوام خودت باشم! شاید یه روز یه جایی توی زندگیت سر و کله م پیدا شه! مطمئنی اگه بدونی من واقعا کی هستم و خرس قهوه ای پشت این خطوط چه جوریه بازم قضاوتت درموردم اینجوریه؟ اینا رو با لحن دعوا یا مواخذه نخون. اینا لحن دلتنگی و دلشکستگی دارن...عارم نمیاد از اینکه بگم دل من خیلی نازکه...درست برعکس ظاهر سرد و بی خیالم! روزی هزار بار دل من می شکنه اما چند نفر می تونن خط این شکستگی رو پشت لبخند من ببینن؟ زندگی اینه...اینو از من ساخته. یه بازیگر تموم عیار! که دلش خوشه غماش مال خودشن و شادیش مال دیگران. من یاد نگرفته م دعوا کنم! خیلی هم بده! خیلی جاها نتونسته م حقم رو بگیرم چون از دعوا فراری ام! خیلی جاها رسوب خیلی حرفا مونده تو دلم چون نتونسته م بریزمشون بیرون! انقدر دنبال آرامش بوده م که حاضر بوده م به خاطرش از حقم بگذرم اما با یه بحث و مجادله به هم نزنمش! در صورتی که شاید آرامش عمیق تری رو پیدا می کردم اگه حقم رو می گرفتم...از ترس نه شنیدن هیچی نخواسته م! اگه یه بار خواسته م و نه شنیده م اصرار نکرده م! اگه اصرار کرده م و نگرفته م دیگه هیچوقت نخواسته م! و این نخواستن ها و به کمک نطلبیدن ها آدما رو از هم دور می کنه....
مثل همین امشب که بهت نگفتم دلم چقدر گرفته...بهت نگفتم چقدر به بودنت٬ موندنت احتیاج دارم...فقط به این فکر کردم که ماشینت زوجه و فردا باید صبح زود بزنی بیرون و خوابت تیکه می شه...دلم و گذاشتم زیر پا٬ غرورم رو عَلَم کردم٬ هیچی ازت نخواستم و گذاشتم راحت بری! بعد هم نشستم به حسرت خوردن که کاش امشب رو پیشم می موندی....