دویست و نود و نهمین کوزه عسل
+ اصولا محل خدافظی من و آقای همسر دقیقا پشت در حیاط ه! همیشه هم یه تایم ۱۰ دقیقه ای رو می ذاریم واسه این کار! یعنی کلا تا ما بیایم دل بکنیم از هم و جدا شیم یه ۱۰ دقیقه ای طول می کشه دیگه! خوش به حال رفتگر محله مون! کاش منم رفتگر بودم صبح به صبح از پشت در حیاط یه خونه صدای ابراز عشق و محبت می شنیدم تا آخر روز شارژ می شدم! هر از گاهی هم وقتی احساس می کردم اینجوریه:
دست از کار می شستم و آی لذت می بردم! آی لذت می بردم!!
نمی دونین چه دنیاییه وقتی می بینین یوهو خش خش جاروی رفتگر محله تون قطع شد!
+ آی دیروز من خوچحال بودم! آی دیروز من خوچحال بودم! انقــــــــــــدر بهم خوش گذشته بوووووود که نگو!! بگو چرا! بگو! آی با شمام!! بگو دیگه!!
طی مشورت ها و همفکری های فراوون و ریختن مخ هامون رو همدیگه٬ من و آقای همسر به این نتیجه رسیدیم که چون وقت من آزاد تره من برم دنبال کادوی روز مادر واسه مادر آقای همسر و مامان خرسه. منم خیلی خوچحال و پر انرجی رفتم سمت کادو سراهای محلمون. اصلا دقت کردین چقدر دیروز هوا خنک و تمیز بود؟! عین هلو!! فقط من هی شر شر عرق می ریختم و احساس گوسفندی رو داشتم که سر سیخ دارن سرخش می کنن! (چیه؟ خوب ما گوسفند و سر سیخ کباب می کنیم! بلت نیستی به من چه!
) هی این چیز میزا رو نگاه کردم یاد این افتادم که به زودی خودمم باید بیوفتم دنبال تک تک این خرت و پرتا واسه جاهاز! بهد هی دو دقه دو دقه زنگ می زدم همسری: فلان چیزه باشه خوبه؟ تا سقف این قیمت باشه خوبه؟ مامانت از اینا دارن؟ بد نیس فلان چیزه رو بگیریم؟! دیوونه ش کردم! آخرشم خوشم نیومد اومدم بیرون! دوباره تو اون هوای بهاری(!) تلک و تلک رفتم یه کادو سرای دیگه. اونجا دیدم از این گوشت کوب برقی ها دارن. دوباره کلی مشورت و اینا٬ قرار شد همونو بگیرم. تو پرانتز بگم که مامان خرسه جان قبل اینکه برن کارت پارسیانشون رو برای من گردن شیکسته گذاشته بودن خونه که اگه پول لازم شدم برم از حساب بر دارم! منم خوچحال بودم دیگه! به آقاهه گفتم همینو بپیچ که زودی می خوام برم!
خیلی شیک کارت و در آوردم دادم به آقاهه. بهدش چی شد فکر می کنین؟! دقیقا هیچی نشد! چون کارته کار نکرد!!
بنده هم ییهو یادم اومد که آقای همسر طلفکی ۱۴۲۲۵۱۸۶۴/۹۳۷۵۳۵۷ بار به مامان خرسه گفته بود باید کارت های پارسیان رو عوض کنین! هیشی دیگه! دوباره تلک تلک اومدم بیرون که برم ببینم بانک پول می ده؟! گفتم شاید دستگاه یارو خراب بوده! همسری زنگ زد که بابا! کارت سپه من که دستته! برو با اون حساب کن دیگه! من بس که باهوشم همه بهم می گن یه رگم مریخیه!
دوباره برگشتم پیش آقاهه دقیقا هم این شکلی:
! کارته رو دادم بهش و پول و حساب کردم و اومدم بیرون. هان؟ چیه؟ خوب نمی شه یکم خیال پردازی کنم؟!
یوهو دستگاه آقاهه قطع شد!!
من خیلی اون لحظه خوچحال بودم! واسه همین رفتم سمت بانک های میدون. تو این میدون ما ۵ تا خودپرداز هست. خدا رو شکر که ۲ تاش لااقل کار می کرد! کی می گه من نیم ساعت تو زل آفتاب تو صف وایسادم؟! بهدش که نوبت من شد هی رمز و زدم هی وقتی خواستم مبلغ رو بزنم گفت ایراد داره و اینا. منم لج کردم ۱۲۹۴۸۰۸ بار هی رمز و زدم هی مبلغ رو دادم٬ هی رمز رو زدم هی مبلغ رو دادم! می دونین چی شد؟
دستگاه بیشعور کارت و خورد!
حالا این به جهنم! یه مردک گنده کنار من وایساده بود داشت نگاه می کرد کل جریان رو. وقتی کارتم خورده شد برگشته به من می گه: باید نمی دونم چی چیو مضرب ۵ می زدی! اشتباه زدی چند بار خورد کارتتو!
جان من ولم کنین بذارین برم شیکمشو سفره کنم! ول کنین دست و پام و٬ بذارین بخورمش گنده بک و!!
می مُرد زودتر زبونش و کار می ندااااااااااااخت؟؟؟
خدایا شکرت که انقدر ملت با من مهربونن!
کارت رو هم بهم ندادن! چون به اسم همسری بود!
پ.ن: مرده شور سیستم بانکی و بانک داری اینا رو ببرن! خدا آدم رو گیر اینا نندازه!