هروقت چیزی رو از دست دادی٬ برای چیز بهتری جا باز می شه!

اگه این علاقه و پیگیری ای که من نسبت به هری پاتر دارم نسبت به چیزای دیگه مثه فیزیک و شیمی و ستاره شناسی و هنر و ادبیات و اینجور چیزا داشتم٬ الان حتما یا فیزیکدانی٬ شیمی دانی٬ فیلسوفی٬ محققی٬ ابوعلی سینایی٬ کوبیسمی٬ دامن پیلیسه ای٬ پای سیبی٬ چیزی شده بودم!! از اونجایی که کلا من و آقای همسر زوج فرهیخته ای هستیم جمعه به قصد شهر کتاب نیاوران شال و کلاه کرده و با استقبال خانواده همسری جهت همراهی مواجه شدیم! فلذا همگی با هم روانه نقاط شمالی شهر شده و پس از طی مسافتی شلوخ و دور و دراز و گشت و گذاری یک ساعته هری پاتر به دست از اونجا اومدیم بیرون!! بذارین یه حساب سرانگشتی بکنم ببینم چقدر طول کشید این کتاب تموم شه! م م م...خوب تو ماشین که نشستیم فاصله زمانی ای که از بوک سیتی رفتیم میدون نیاوران از بستنی چمن بستنی طالبی و توت فرنگی گرفتیم و بعدم اومدیم سمت خونه آقای همسر اینا من یه فصلشو خوندم! بعد که مامان و بابا و داداشی آقای همسر رو پیاده کردیم و عزیمت کردیم سمت منزل ما تو فاصله ای که آقای همسر رفته بود برای من یه چیزی رو پرینت بگیره و من تو ماشین بیکار بودم یه فصل دیگه شم خوندم! بهدش که اومدیم خونه ما و آخر شب شد و آقای همسر خوابید من ۲ تا فصل دیگه خوندم! صبحش صبحونه همسری رو که دادم و روونه ش کردم سمت کارش نشستم ۳ تا دیگه شم خوندم! بهدش گرفتم مثه خرس خوابیدم تا ساعت ۱۱!! ساعت ۱۱ در حالی که دست انداخته بودم گردن هری پاتر با هم از در اتاقم اومدیم بیرون و دقیقا ساعت ۴ بعد الظهر من  ماتحتم رو از روی مبل بلند کردم!! خیلی طول کشید نه؟! می دونم می دونم! من یکم کُندم تو کتاب خوندن!! آقای همسر واقعا از اینهمه شور و هیجان و پشتکار من در خواندن کتاب های هری پاتر استقبال کرد و گفت که دیگه محاله جلد آخر هری پاتر رو برام بخره! آخه وقتی فهمید به این سرعت تمومش کردم دادش در اومد که بابــــــــــــــــــــــــــــــــا!! بذار ۵ تومن به دل آدم بچسبــــــــــــــــه! بذار آدم دلش خوش باشه یه هفته سرت گرمـــــــــــــــــــــــــــــه!!بهدشم هی نشست زیر گوش من خوندن که پاشو برو شهر کتاب بگو ببخشید من کتاب رو اشتباهی خریدم می خوام عوضش کنم! دوباره فرداش برو بگو اینو همسرم واسم خریده بود می خوام جاش یه چیز دیگه بردارم! اونوقت همه شهر کتاب رو با ۵ تومن خوندی!!!  اوندفه ای که اومده بود بالا سر من جلدای قبلی هری پاتر و نگاه می کرد همچین با تعجب! بعد گفت: تو اینا رو خوندی؟ گفتم: وا! آره خوب! دوباره یه خورده نگاه کرد کتابارو گفت: خوب یه چایی ای خورشتی آبمیوه ای چیزی می ریختی روش معلوم شه لای این کتاب باز شده!  

دیروز رفته بودم پاساژ رضا - بازار - آقای همسر اس ام اس زده: در چه حالی؟! جواب زدم: خرید!! می دونین چی زده واسه من؟! نه جون من می دونین؟؟! زده: خرم؟!