سومین کوزه عسل
تا حالا شده از شدت شباهت خودت به کسی بوحشتی؟؟ تا حالا شده حس کنی واقعیت وجود خودت رو داری رک و پوست کنده جلوی چشمات می بینی؟؟ درست مثل اینکه از خودت یه اسکن رنگی گرفته باشی و با ذره بین بهش زل زده باشی!!
قبلا هم حس کرده بودم به هم شبیهیم. اما باورم نمی شد تا این حد! چشما ش ....
من بود! با این تفاوت که خودش رو کاملا شناخته بود و راحت می اعترافید. خوب من هنوز یکم با خودم مشکل دارم انگار!!با خودم که نه...با اون هیولا !! راحت گفت..از ترسی که باهاش هست.ترسی که با منم هست اما من هیچوقت جرات رویارویی باهاش رو نداشتم! من و اون هردو به انتظار نسیم سحری نشستیم که از سوار بخبره!نه که فکر کنی منتظر شاهزاده ایم ها!!به قول خرس صورتی منتظر کسی که دلمون براش قیلی ویلی بره!!
خیلی وقت بود که میون این آدمای درب و داغون این زمونه نشنیده بودم کسی از خودش اینقدر مهربون بحرفه...به خودش احترام بذاره و خودش و بدوسته. وقتی جدی و محکم گفت: من و تو چیزی که از بقیه کم نداریم هیچ!بیشتر هم داریم! ٬دلم قرصید انگار!! با چنان اطمینانی می گفت خیلی خوش به حال اونیه که قراره بشه عشقش ٬که حتی یه لحظه هم نشکیدم! و وقتی خوب فکر کردم دیدم راست می گه... واقعا خیلی خوش به حال کسیه که قراره صاحب اینهمه احساسای قشنگ قشنگ بشه...چه احساس های اون٬چه احساسای من! :) (حالا می گی چه خودشیفته!نه؟اما بهتره آدم واقعیت هارو بدونه !)
می دونی از چی می ترسید؟!...یعنی میاد؟!
هرکسی یه جوریه.شاید به نظرت مسخره بیاد.اما من اینجوریم که اولمن باید از کسی خوشم بیاد!بعد طرف پا پیش بذاره!!:-s اگه برعکس اش باشه من پس می زنم! ...
تو می گی میاد؟؟!..
پ.ن: داشتم ورژن اصل بابا لنگ دراز و می خوندم.رسیدم به این:
And he is...Oh,well! He is just himself, and I miss him, I miss him , I miss him. The whole world seems empty and aching. I hate the moonlight because it's beautiful and he isn't here to see it with me. But maybe you've loved somebody, too, and you know? If you have , I don't need to explain; if you haven't , I can't explain!!
بازم توضیح می خوای؟!
دوباره نوشت:
خوش به حال آن مرد
که در زندگیش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که براش
تو شیرین زبانی کنی
خوش به حال مردی
که دست های قشنگ تو
دگمه های پیرهنش را
باز کند
ببندد
تا لب هات به نجوایی بخندد...
"عباس معروفی"