از مخالفت نترس. چون بادبادک وقتی بالا می ره که باد مخالف باشه!

...آروم میاد بالای سرم و نرم صدام می زنه...همون اولین بار بیدار می شم اما دلم می خواد بازم اسمم رو صدا کنه! یه بار دیگه می گه...یه بار دیگه...خم می شه و آروم پیشونیم رو می بوسه. همونجور که چشام بسته س دست می ندازم گردنش و بغلش می کنم. چند دقیقه بعد این منم که دارم با آب وضو خواب ر از خودم دور می کنم و اونه که دوباره زیر پتو گوله شده! نماز صبح رو دوست دارم...با اینکه واقعا سخته بیدار شدن. حس می کنم خدا صبح ها مهربون تره!!
ساعت و نگاه می کنم. داره دیرش می شه! یه ربع بعد با یه سینی٬ ظرف  نیمرو٬ دوتا چایی٬ پنیر و گردو وایساده م پشت در اتاق....دستگیره رو با آرنجم می دم پایین و همونجا روی رختخواب خودم سینی رو می ذارم زمین. کلوچه یادم رفته! می پرم و بسته ای رو که دیشب خواهر واسش داده از رو تخت می ذارم کنار سینی...چار دست و پا خودم و می کشم کنارش و آروم دم گوشش می گم: پسری؟ پاشو صبحونه بخور! چشمای سرخش و یکم باز می کنه و دوباره از هوش می ره. م دونم خیلی خسته س اما وقتی نمونده...انگشتم رو آروم می کشم رو موهاشو و می گم: دیرت می شه ها! ... اینبار یه غلت کوچیک می زنه و بالشش رو بغل می کنه و دوباره می خوابه! ... دلم نمی یاد دوباره بیدارش کنم. حس می کنم بیشتر از صبونه به خواب احتیاج داره... می رم بیرون...می رم سر پازلم...چند دقیقه بعد جلوم وایساده...با چشمای خواب آلود و موهای پخش و پلا! ... وقتی می خواد بره یه بسته کلوچه می ذارم گوشه کیفش و قفل کیف رو جا می ندازم...می رم تا دم در بدرقه و تا جایی که ببینمش براش دست تکون می دم...
هیچ کدوم این کارا رو "من" نمی کنه! اینا همش کار همون "کودک درون" ه!  همونی که روزهایی رو دیده که مامانش صبح های زود با عشق بلند می شده٬ با عشق صداش می زده٬ با عشق براش صبونه آماده می کرده٬ با عشق بهش تغذیه می داده و با عشق روونه مدرسه ش می کرده! و من چقدر کور بودم به اینهمه محبت!! صبح ها انقدر خوش اخلاق بودم که وقتی صدام می زد هی می گفتم: هوم؟؟؟ آخرشم با حرص می چرخیدم و پشتم و می کردم!! انقدرم خوش خوراک بودم که به صبونه نگاه هم نمی نداختم و فقط با یه صدایی که اصلا شبیه صدای خودم نبود و بیشتر مثه صدای گاو در حال زایمان بود(!) می گفتم: نمی خورم!! انقدر هم قدرشناس بودم که همیشه تغذیه هام رو از کیفم می ذاشتم بیرون و می گفتم: جا ندارم! بعدم ک و نم رو می کردم و یه خدافظی از سر باز کنی و دِ در رو!! کلا بچه نمونه ای بودم! مونده م با این اخلاقای گل و بلبلم چرا مامانم طلاقم نداد!! حالا که اندازه یه خرس٬ گنده شدم و دارم یه نیمچه عشق - در برابر عشق مادری - رو تجربه می کنم٬ می بینم چه زجری داره محبت آدم رو نادیده بگیرن! وقتی خودم با کوچیک ترین کارهام رو با محبت و دوست داشتن همراه می کنم می بینم مامانم حق داره شیرش و حلالم نکنه!  خدایا منو بخور!

¤ تست کور رنگی:
تا اونجا که از زیست دوره دبیرستانمون یادمه کور رنگی صفت وابسته به جنسه. واسه همین فقط عناصر ذکور کور رنگی می گیرن! (آخ جون یه درد پیدا شد که یقه ما زن های بدبخت رو نگیره!) این عکسارو ببینین و بگین چه عددی توش نوشته شده:

خوب؟! نتیجه؟
اولی ۶ - دومی ۸ - سومی ۴۵ - چهارمی ۵۶ - پنجمی ۲۵ - شیشمی ۲۹!
اونی که کور رنگی سبز و قرمز داره فقط می تونه ۲۵ و ۵۶ رو ببینه!
حالا این آخریه رو نگاه کنین! این دیگه تیر خلاصه!!

خوب؟ چند بود؟! ۵!!

¤ اوّلین بوسه درست مثل اوّلین نخ سیگار می‏مونه، هیچ معتادی نیست که با سیگار شروع نکرده باشه.
پ.ن: و بوسه برای قلب بیشتر از سیگار ضرر دارد...(+)

¤ فیلم Next را حتما ببینید!! خوچگل است بسی!  مخصوصا بازی نیکولاس کیج!!


حرف های در گوشی جایی برای ثبت نظر های شماس! :)