دویست و شصت و ششمین کوزه عسل
خدایا ما را به راه راست هدایت فرما ، اگه نشد راه راست را به سمت ما کج فرما!!
¤موهای من يکی از پديده های روزگاره! يعنی اگه بتونی بهش حالت بدی و از توش يه مدل دربياری واقعا می تونی به اعجوبه بودن خودت ايمان بياری! حالا يه همچين موهای لخت بی حالتی رو بنده هفته پيش ورداشتم بردم پيش ارايشگر نامزدی م و الان اعتماد به نفسم چسبيده به سقف! باورم نمی شه که برای يک بار هم که شده توی عمر ۲۳ ساله م اگه موهام رو امروز سشوار بکشم دقيقا تا حموم بعدی موهام حالت داره و خوچگل وايساده! فقط يه مچگل کوچيکی هست اونم اينه که تا توی تخم چشمم چتريه!
يه جوری که من همه دنیارو راه راه و خط خطی می بینم!!
اونروزی تو آرایشگاه از زیر دست خانومه که بلند شدم یوهو همه اونایی که اونجا بودن - اعم از شاگردهاش و اون یکی همکارش که درس می داد و چندتا مشتری ای که داشت - همه یوهو میخ شدن رو من! دقیقا یه جوری که من شک کردم ایا تا اون لحظه تو آرایشگاه بوده م یا نه! بعد یه سکوت دوست داشتنی !! یکی یکی صداهاشون در اومد که وای! چقدر بهت میاد و چه ناز شدی و خودت چه خوشگلی و چشمات چه خوشرنگن و لبات چه خوش فرمن و اینا!! متوجهین که؟! تمام این قشنگی ها حاصل دست رنج آرایشگرم بود!
تا قبل از اون شکر خدا من نه چشم داشتم نه ابرو نه لب و دهن!! یه دایره بودم با یه دماغ وسطش!! این آرایشگره هم همچین با احساس رضایتی منو نگاه می کرد انگار که خودش منو آفریده! بعد گفت عکس نامزدیت رو نشون بده اگه داری. منم تو گوشیم یکی دوتا عکس نامزدی و عقدم و اینارو نشون اون همکارش دادم. انقدر خوشم اومد از این آدم که انقدر با جنبه بود!! آخه گوشیم رو گرفت همه عکساشو دید!
بعد یه خورده بهم نگاه کرد دوباره به موبایل نگاه کرد باز سرش و آورد بالا به آرایشگرم گفت: چه چشم و ابروی قشنگی داره. منم که کاملا دو نقطه دی!
می خواستم صداشو ضبط کنم هروقت دپرس شدم بذارم گوش کنم! دوباره خانومه یه نگاه به موبایل کرد بعد سرش و آورد بالا زل زد تو تخم چش من گفت: خوبه٬ تو عکسا دماغت کوچیک می یوفته!!!
اصلا اگه فکر کنی بعدش شروع کرد به لکچر دادن که تو که صورتت عیب نداره چرا دماغت و عمل نمی کنی و دماغت کجه و گنده س و صورتت و خراب کرده و اگه دماغت و عمل کنی میاریم ت اینجا مدل آرایشت می کنیم و موهاتم جون می دن واسه مدل شینیون و اینا!!
خوب گنده س که گنده س! خوب بود منم بهش می گفتم تو که سرتا پات پر ایراده حداقل برو شیکمت و لیپوساکشن کن آدم حالش بهم نخوره میای طرفش!!؟؟ یکی بیاد به من دلداری بده!!
¤ کی بود من گفتم یه روز کله سحر پاشدم رفتم اسمم و کلاس خیاطی بنویسم؟! خیلی دور نبود فکر کنم ماه پیش بود!! منم از ۴ شنبه دیگه رسما شروع کردم به دوخت و دوز!
کلی هم خوچحالم.
صدای سرمایی رو توی مدرسه موش ها یادتونه؟! همچی زنگ داشت می خورد تو مغز آدم؟! اون دختر لاغر مردنی ه رو یادتونه توی تیتراژ نیمرخ یوهو از خواب می پرید می دوید اینور اونور؟! از این آدما دیدین فکر می کنن همه چیز و بلدن و ملزم هم هستن که به همه بگن چیکار باید بکنن و چیکار نباید بکنن؟! همه اینا رو بذارین رو هم دیگه می شه یه همکلاسی توی همین کلاس خیاطی که قول می دم اگه پرش به پر من بگیره همچین فیتیله پیچش می کنم و گره ش می زنم که جرات نکنه از ۱۰۰ متری من رد شه!! یه دوبار هم اومده سر حرف رو با من باز کنه ولی من قد سوزن تحویلش نگرفتم! دیوونه م مگه بهش روی خوش نشون بدم که از فردا بچسبه درِ ... من هی با اون صدای جیغ جیغیش بهم بگه "گل مــــــــــــــــــــــــــن٬ اینجارو که نباید اینجوری بدوزی!!!" جالبیش به اینه که اگه به حرفش گوش نکنی یوهو می بینی قاطی کرده داره وسط کلاس می پره بالا پایین و گل من گل من می کنه و خودشو می زنه!
دیروز اومده به من می گه: من اسم شما رو نمی دونم. می گم: من قهوه ای هستم. می گه: قهوه ای جون! دقیقا اینجوری نگاش کردم:
! اونم بساطش و جمع کرد رفت!
¤ من هیچوقت فکر نمی کردم مشکلات زندگی مشترک انقدر زود خودش و نشون بده! من و آقای همسر به یه مشکل لاینحلی برخوردیم که هرچقدر این یکی مون اون یکی رو متهم می کنه فایده نداره! این تخت اتاق من عرضش ۱۲۰ ه! یعنی نه یه نفره س نه دو نفره!! اونوقت صبح هایی که شبش آقای همسر خونه ما مونده ماها با چشمای کبود از خواب پا می شیم! بعد صدای جیغ و فریادمون تا شیش تا محل اونور تر می ره که چرا تو اینجوری می خوابی و من دیشب داشتم از لبه تخت می افتادم و تو به من جا نمی دی و کله ت این وسطه و پاتو کج می ذاری و دستت تو دماغ منه و شصتت تو دهن منه و اینا!
هیچوقت هم شکر خدا به نتیجه نمی رسیم! من نمی دونم چطوری ممکنه هم من تا صبح تو ۲۰ سانت جا خوابیده باشم و یه دست و یه پام از تخت آویزون باشه هم آقای همسر؟!
تازه دیشب پای تلفن به من می گه من شبا همش در حال معادله حل کردنم! که ببینم سرم و کجا بذارم دستم و کجا پامو کجا که خدای نکرده مزاحم خوابیدن کج و کوله شما نشم!
من طلاق می خوااااااااااااااااااااام!
¤ دارم به نتایج جالبی می رسم! الان که ازدواج کرده م و خودم توی همچین جایگاهی قرار گرفته م می بینم که اگه از ۱۰۰ تا ۳۰ تا خود آدم به خاطر مشغله و تغییر مسیر زندگیش از دیگران فاصله بگیره٬ بقیه ۷۰تا آدم رو می ذارن کنار و سراغی هم از آدم نمی گیرن!! یکی مثه دختر خاله نازی تا ۲ ماه بعد نامزدی جواب سلامم به زور می داد! یکی هم مثه رفقای خوشگل ما شماره تلفن خونه ما رو از ذهنشون پاک کردن به کل! جالبیش به اینه که همین دختر خاله نازی حالا که دوباره برگشته به حال و روز عادیش دو هفته پیش بهم می گفت: تو ازدواج هم کردی و آدم نشدی! هنوز همون خل و چلی هستی که بودی!! از نظر من فقط یه توجیه بهتر واسه فراخ بودنشون توی برقراری تماس پیدا میکنن!!
¤ ببینین من چه عکاس حرفه ای ای هستم: (+) اینجا بالای پارک نشاطه. صبحه زوده جمعه س. خیلی خوچگله این پارک. برین حتما.
¤ توقع بد نيست، مطرح كردن توقع يكي از مرحلههاي شناخته. و آدمها هميشه در اين مرحله لنگ ميزنن. و من در بين اين آدمها زندگي ميكنم...انتظار براي عكس العمل تو در زماني كه بايد ببينم يا بشنوم، من رو مضطرب و خشمگين ميكنه و اگر هيچ عكس العملي (همون كاري كه من ميخوام ، مثلا من ميخوام تو تماس بگيري اما اس ام اس ميدي) اتفاق نيافته ناراحتي روحي سراسر وجودم رو پر ميكنه. وا ويلايي ميشه كه نگو. تمام كمبودهاي ماه قبل دو ماه قبل و ... مياد جلوي چشم و اون وسط خوبي ها و مهربونيها پر پر ميشه...یه جا خوندم نوشته بود " اشتباهات از روي بچگي هميشه مجازاتهاي بچگانه نداره!!!" و من اين رو كاملا درک کردم...