در زندگي افرادي هستند که مثل قطار شهربازي مي مونن.از بودن با اونا لذت مي بري ولي باهاشون به جايي نمي رسي!

¤ به به به! چه عید بزرگی! بده بیاد اون ماچ قشنگه رو!!  من الان کلی احساساتی شده م! یاد جوونی هام و شور و شوق ان قلاب افتادم! (به به! چه کلمه ای ساختم!! ) پریروز داشتم تو آشپزخونه ظرف می شستم (دقت کردین؟ ظرف می شستم ها!!) این تی وی هم روشن بود واسه خودش از مردم گزارش می گرفت. رسید به یکی گفت از ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۲۲ بهمن ۸۶ چه اتفاقاتی افتاده و چه فرقایی دارن و اینا. آقاهه هم خوچحال گلوشو صاف کرد گفت: خوب اون موقع ایران واقعا هیچی نداشت. نه آب لوله کشی٬ نه گاز٬ نه برق٬ نه نفت٬ نه یه جاده درست و حسابی...خلاصه مردم تو اون زمان با دایناسورها همزیستی می کردن! فقط من نمی دونم بعد شونصد سال اگه هرکس دیگه ای غیر از اینا اومده بود جای ش ا ه نشسته بود ما همچنان غارنشین می موندیم؟! یعنی اینهمه پیشرفتی که تو دنیا تو این سالها بوده اصلا اصلا به ما سرایت نمی کرد؟! عجب خرس احمقی هستما! خوب چرا نمی فهمم اینهمــــــــــــــه پیشرفت توی این مملکت از صدقه سر ان قلابه!!
به هر حال مبارک!

¤ دیشب من و آقای همسر داشتیم می دویدیم وسط خیابونا که زودتر خودمونو برسونیم به شام مامان خرسه اونوقت آبجی خرسه اس ام اس زده: بلند بگو الله اکبر! بهش می گم عزیزم یه ربع دیر گفتی ساعت ۹ و ربعه! دیدی قضا شد!! صبح کله سحر هم اس ام اس زده: پاشو برو راه پیمایی بادکنک ها تموم می شه ها!  خوشم میاد که خانوادگی انگیزه های قوی ای داریم واسه شرکت در راه پیمایی!! صبح آقای همسر بیدار شده خیلی جدی به من می گه: دیدی امسال نشد با بابا برم راهپیمایی؟!  یه خورده نگاش کردم می گم: آره جونم تو از وقتی با من ازدواج کردی دیگه نماز جمعه هاتم نمی ری!

¤ تو خونه ما همه آشپزیشون خوبه! ارثیه اصلا. تو خون همه مونه که خوش دست و پنجه باشیم. فقط من و از سر راه آورده ن!  پریروز مامان خرسه زنگ زد که برنج بپز من خودم قیمه درست کرده م٬ دارم از گشنگی غش می کنم. اولش گفتم چشم و قطع کردم. بد که رفتم برنج ها رو خیس کردم یه یه ربعی زل زدم به برنج ها و رفتم تو حال خلسه! دوباره زنگ زدم به مامان خرسه می گم: م م م! چیزه! من یادمه ها! می خوام ببینم خودتم بلدی برنج بپزی!! بعد دوباره اومدم به شیوه کته ای برنج و با آب گذاشتمش سر گاز و رفتم تو اینترنت! همون وسط مسط ها داشتم قل می خوردم که با دیدن پی ام خرس صورتی یادم افتاد یه چیزی سر گاز داره خودش و می کشه احیانا!! پریدم سر گاز دیدم داره آبش تموم می شه. یه دم کنی گرفتم دستم و همینجور وایسادم بالا سر قابلمه. بعد هی یه چیزی بهم می گفت یه چیزی کمه!   کف بزنین! چون من روغن نریخته بودم توش!!!

¤ می گه: می خوای چه جوری بری اونجا؟ - منظورش خونه آقای همسره. - می گم: با آژانس. می گه: بگو بیاد دنبالت! یه خورده مکث می کنم می گم: اون بچه بعد از ۱۹ ساعت مسافرت با اون قطار داغون و سه روز بودن میون خاک و خل٬ هنوز نرسیده پاشه بیاد دنبال من؟ انصافم کجا رفته؟! می گه: وظیفه شه! شوهرته باید بیاد دنبالت!! اصلا حرفش رو درک نمی کنم. دوباره یکم مکث می کنم و می گم: گیرم وظیفه ش باشه اصلا. کی دلش میاد با اینهمه خستگی بکشوندش اینجا؟! خودم چلاقم مگه؟ می رم دیگه. با یه لحن بدی می گه: انقدر الکی مراعات کن تا یادش بره وظیفه شوهری شه! مردا همه شون همین شکلی ان. زیادی خوش بگذره بهشون باورشون می شه وظیفه ای در مقابلت ندارن!!
واقعا متاسف می شم براش! برای اون و همه کسایی که لطف دیگران رو به پای وظیفه شون ی ذارن! فکر می کنن وظیفه یه مادره که از خواب و خوراکش برای بچه ش بزنه! وظیفه یه پدره که جون بکنه و واسه بچه هاش نون در بیاره! وظیفه یه زنه که خونه رو تمیز کنه و بشور و بساب راه بندازه! یا وظیفه یه رده که مثه یه سرویس در اختیاره همسرش باشه! اصلا وظیفه یعنی چی؟ من با این کلمه مشکل داره! وظیفه یه چیزیه که باید برای خودت تعریف شده باشه نه اینکه تو برای دیگران محدوده وظایف تعیین کنی! از نظر من خیلی از آدم های دور و برم دارن در حق من لطف می کنن! شاید من وظیفه خودم بدونم که وقتی مامانم مهمون داره کمکش کنم. اما خوشحال تر می شم اگه مامانم این کارو لطف من بدونه نه وظیفه م! یه بار به آقای همسر می گفتم من هیچوقت نمی تونم درک کنم یه مرد چطور می تونه اینهمه از صبح تا شب زحمت بکشه و با مردم سر و کله بزنه و عرق بریزه اونوقت آخر ماه که می شه همه پولی رو که در میاره بیاره قلمبه و بدون هیچ منتی بده دست زن و بچه ش! از نظر من اینکار یه لطف خیلی بزرگه! حرفی که اقای همسر به من زد هم برام واقعا خیلی قشنگ و جالب بود. اینکه گفت خوب یه خانوم هم از خیلی چیزاش برای زندگیش می گذره. اونو می تونی درک کنی؟! این یعنی اینکه این پسر من معنی الطاف دو طرفه رو می فهمه ! :)

¤ آدم یه وقتا دلش می خواد یه دفه از جاش پا شه٬ شال و کلاه کنه٬ کفشاش و بپوشه و بعد هم بزنه بیرون! فقط هم بگه دارم می رم جایی! اصلا هم مجبور نباشه که دقیقه به دقیقه توضیح بده که کجا می ره و چیکار داره و با کی هست!! دل آدم گاهی بد چیزایی می خواد!

¤ یه چندتا عکس دیگه از کیش می ذارم دلتون شاد شه!!
این منم: (+) اینم منم: (+) دارم هنر نمایی می کنم!
این آقای همسره به همراه فرزند فرهیخته مون گوگوجی: (+) نه جان من! یه دونه تار موی اضافه می تونین پشت گردن آقای همسر پیدا کنین؟!
اینم یه عکس دو نفره از ما: (+)

¤ من خودم کم کرم فیلم بودم خدا هم ما رو با یه تخته ای جور کرد که خودش منبع فیلمه! چندتا معرفی می کنم ببینین حتما:
No Reservations که تی وی هم نشونش داد. اما سانسور نشده ش یه چیز دیگه س!
You've Got Mail واقعا فوق العاده س!
Deja Vu ته تخیلیه!
The Devil Wears Prada آخر مدل لباسه!
How To Lose a Guy in 10 Days آدم و سرحال میاره!
بسه دیگه! جمع کنین برین!

زت زیاد!

بعدا نوشت: داره بارون میاد...هوا هوای عیده...هوای شمال...بوی خاک و بارون و چوب سوخته...دلم گرفته...