به به به! من امروز چه حس اکتیو بودن و زرنگ بودن و باحال بودن و موش نخوره منو دارم!! از بس شبا تا لنگ شب(!) بیدارم و صبح ها تا بوق سگ(!) می خوابم٬ همش حس رخوت و بیهودگی گذر عمر بهم دست می ده! ولی امروز یوهو کولاک کردم! صبح با بوی خوش پیاز داغ بیدار شدم!! خدا یه عذابی رو برای من توی این خونه مقرر کرده که نصف گناهای من پاک شه! اونم اینه که هـــــــــــــــــــــــــــــــــر بویی که توی هرجایی از خونه بلند بشه صاف می یاد تو اتاق من و حبس می شه!!! خدا نیاره روزی رو که مامان خرسه پیاز داغ درست کنه یا بوی سرخ کردنی راه بندازه! دقیقا تا آخرین لایه لباس های من بو می گیره!!  مهم نیست چنتا لباس رو هم پوشیده باشما!! اتاقم که دیگه هیچی! تا یه هفته بو پیاز داغ می ده!! نه که فکر کنین در اتاق من بازه ها! بستــــــــــــــــــــــــــــه س!! حالا کاشکی فقط بوها از توی اشپزخونه مهاجرت می کردن به اتاق من! خدا نکنه کسی بره دستشویی و خیلی دلش پر باشه!!! خدا منو بکش!
بگذریم! چی داشتم می گفتم چی شد! اینو نگاه کنین: (+)
خوب نگاه کردین؟؟ حالا معما اینه! اگه شما یک عدد خرس قهوه ای بودین و برنامه امروزتون این بود که برین باشگاه اسمتون رو واسه ایروبیک بنویسین٬ برین کلاس خیاطی اسم بنویسین٬ برین شهر کتاب واسه نی نی ریحان دفتر نقاشی بخرین٬ برین بقالی خرید کنین٬ برین پاساژ چیز میزایی رو که دیروز خریدین عوض کنین و یه سری هم بساط خیاطی بخرین٬ داروخونه هم برین...با این نقشه ای که جلو چشماتونه از کجا به کجا می رفتین؟؟! شکر خدا همه شونم توی یه راستا و کاملا به هم نزدیکن!!
خوب...
به نام خدا هستم! من از بچگی بزرگ شده م!!
اینجانب اول تشریفم رو بردم باشگاه! اسم نوشتم و اینا بعدشم رفتم شهر کتاب دفتر نقاشی خریدم. بعد ویـــــــــــــــــــــــــژ رفتم کلاس خیاطی اسمم و نوشتم و لیست گرفتم از مربیه! بعد ویـــــــــــــــــــــــژ رفتم بقالی یه کــــــــــوه خرید کردم و به خرم کشیدم تا خونه!! لپ لپ و دفتر نقاشی رو دادم به نی نی ریحان و ویـــــــــــــــــــــژ رفتم پاساژ! چیز میزارو عوض کردم و بساط خیاطی خریدم و ویــــــــــــــــــــــــــژ رفتم داروخونه و خریدام و کردم و ویـــــــــــــــــــــژ در حالی که داشتم با آقای همسر با موبایل حرف می زدم اومدم خونه. این هوای نازنین هم که انقدر گــــــــــــــــرم!! فقط وقتی رسیدم خونه انگشت هام فرم موبایل رو گرفته بود صاف نمی شد! یه جوری که مامان خرسه بند بوت هام رو باز کرد!! آخه نیس من خیلی خوش شانسم(!) پریروز بعد از ۱۲۰ سال اون جنس دستکشی رو که می خواستم توی پاساژ پیدا کردم. خیلی خوشحال و خندون خریدمش و بعدم با آقای همسر قرار گذاشتم و پیش به سوی محل قرار! توی تاکسی که نشستم خواستم پول دربیارم از کیفم دیدم با دستکش نمی شه. در آوردن دستکش همانا٬ تکرار بلای همیشگی ای که سر دستکش های بی نوای من میاد همان!!! بمیرم واسه اون دستکش بدبخت که عمرش یه ربع هم نبود!! چون وقتی از تاکسی پیاده شدم افتاده !!

دیروز ابجی خرسه و داماد دومیه رفتن کربلا! و این نی نی ریحان خانوم ما واسه اولین بار در عمر دو سال و نیمه ش از مامانش جدا شده و مونده پیش ما! ایشالا غم آخرمون باشه!! این بچه با یه چیز تو این دنیا آروم می شه اونم دیدن آقای همسره!! تو خونه راه می ره می گه: آ آ هوهیل دوشت منه!! (آقا سهیل دوشت منه!) اگه جرات دارین بیاین بهش بگین نه دوست منه!! قطعا یا کر می شین یا تیکه تیکه!! دیروز که رفتیم بدرقه آقای همسر هم با ما اومد خونه مون. دنیایی داشتن این دوتا با هم!! این ریحان یه نینی ضحی داره یه دونه از این عروسک  نوزاداس که خوابن! این عروسک که به طرز فجیعی زشت و بی ریخته همــــــــــــــــه جا تو بغل ایشونه!  کلا همیشه چندتا چیز هست که باید با این بچه باشه! یکی همین نی نی ضحی ه! یکی کیف باربی شه! یکی هم روسری! اگه روسری نباشه چادر مقنعه نمازشه!!(+) تازه الان خوب شده. قبلاها که بالش نی نی ضحی رو هم همه جا خرکش می کرد! خلاصه...دیروز اومده نشسته بود کنار آقای همسر نی نی ضحی رم گذاشته بود رو پاش می خوابوند. بعد در کیفش و باز کرد یکی یکی وسائلش و کشید بیرون. یوهو ما دیدیم از تو اون کیف یه پنبرز در آورد انداختش تو بغل آقای همسر گفت: عبضش کن!! جیش کرده! این آقای همسر طفلکی هم حرف گوش کن!!! بعد ریحان شیشه شیر نی نی ضحی رم داد دست آقای همسر که یعنی شیر هم بده بهش! ماشالا! انقده به آقای همسر میومد این عروسک!! مخصوصا وقتی داشت می خوابوندش!!