دویست و پنجاه و دومین کوزه عسل
عجیبه! خیلی عجیبه که همه از من انتظار دارن بعد از ازدواجم خیلی عوض شده باشم!! لابد توقع دارن شاخ در آورده باشم یا به جای ۲ تا پا٬ ۳ تا داشته باشم!! شایدم فکر می کنن باید همه زندگی م رو تعطیل کرده باشم٬ نشسته باشم کنج خونه٬ یا سهیل یا سهیل کنم!! دوسش دارم درست! اما دلیل نمی شه که فنا شده باشم که!! اصلا فلسفه ازدواج کردن چیه؟؟ جز اینه که آدم به یه چیزایی برسه که تنهایی نمی تونسته؟ جز اینه که قراره آدم بیشتر هم پیشرفت کنه و دوتایی به جاهای خوب برسن؟! کفرم در اومده! اون از دختر خاله نازی که بهش می گم دلم واست تنگ شده٬ یا تو بیا خونه مون یا من و دعوت کن بیام اونجا! اونوقت بهم چی جواب می ده؟ می گه شما که دیگه وقت نداری!! اونم از دختر خاله فری که اومده آنلاین شده٬ واسش ماچ فرستادم می گه: چه عجب ما رو تحویل گرفتی! می گم خیلی خری! می گه: آهان! حالا شدی خودت!! به این بچه خوب حرف زدن نیومده اصلا!! اون از دایی خرسه که واسش جوک می فرستم جواب می ده: چی شده یاد دایی پیرت افتادی!!! حالا خوبه همون دیروزش داشتیم با اس ام اس همدیگه رو شستشو می دادیم!! کلاس زبانم رو به خاطر تداخل با کلاس آلمانی دانشگاهم نتونستم برم دیگه٬ اونوقت تیچرم می گه اثرات ازدواجه٬ نه؟! دوستامونم که همه بی خیالمون شده ن! باز خدا عمر بده این خرس کوچیکه رو! داره هوای ما رو! بقیه شون که ما رو بوسیدن گذاشتن لب طاقچه!! حالا اصلا همه اینا به کنار! بدتر از همه شون مامان خودمه!!! به خدا اگه ولش کنم به اسم آقای همسر پوشیه می کشه رو صورتم!!! انگاری هرچی که از اول بچگی م می گفته و من زیر بارش نمی رفتم الان به اسم شوهر و غیرت و حساسیت می خواد زورچپون کنه تو مخ من! اینکارو نکن٬ آقای همسر خوشش نمیاد! اون کارو نکن٬ آقای همسر غیرتی می شه! اینو بگی آقای همسر بدش میاد! اونجا بری آقای همسر عصبانی می شه! اینو نپوشی ها!! واسه تو که ازدواج کردی سبکه!! اینجوری نگردی ها! از حلقه تو دستت خجالت بکش!! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خداااااااااااااااااا!! یه عمر تحمل کردم و هی با چشم گفتن های الکی گذروندم که بالاخره یه کسی رو پیدا کنم یه ذره فکرش باز تر باشه! که فکر نکنه روسری رنگی حرومه! که از دیدن کتونی سفید به پای من قلب درد نگیره!! که هرچی می خرم نگه جلفه!! که خوشش بیاد از اینکه خوب می گردم٬ به روزم٬ شاد می پوشم! کلا این سیستم مختص مامانه! اینکه وقتی خودش نمی تونه قانعم کنه متوصل به این و اون می شه! اون ۴ سال پیش هم هرچی می شد می گفت: روح بابات با این کارای تو معذب می شه!! منم که رو این قضیه حساس!! فکر می کردم ناخلف ترین بچه روی زمینم!! حالا چیکار می کردم؟؟ مثلا به جای روسری شال می بستم! واخ واخ واخ که مردم تا توی این خونه جا انداختم شال با روسری هیچ فرقی نمی کنه! من بلدم چه جوری سرم کنم که یه تار موم هم معلوم نشه! من آدم کله خری نیستم! اگه یکی رگ خوابم و بدونه و با لحن خوب بهم بگه واقعا روم تاثیر می ذاره. شیوه گفتن و تذکر دادن خیلی مهمه خوب! یه مدتی بود لج کرده بودم تو خیابون آرایش می کردم! (بحث اعتقادی راه نندازین! به چشم خاطره نگاش کنین!) حالا قبلش من هیــــــــــــــــــچی به سر و کله م نمی زدما! نهایتش یه compact powder بود. بعد یوهو قاطی کردم! با وجود همه مخالفتا من کار خودم و می کردم! حالا نه که فکر کنی چقدر خفن ها! یه ریمل و گاهی یه خط. رژ هم هیچوقت! این قضیه کش اومد تا وقتی که یه بار سر یه جریانی خرس کوچیکه خیلی آروم و راحت بهم گفت: تو که آرایش می کنی! همون شد!! من دیگه آرایش نکردم!! یعنی از حرف خرس کوچیکه خجالت کشیدم!
من هیچی م نیست. اصلا هم معلوم نیست چقدر عصبانی ام! هیشکی هم نمی فهمه دارم همش غر می زنم! فقط دلم می خواد از خونه برم بیرون! هوا کمه...خیلی کم...
بی ربطانه: ریحان به بیسکوییت ساقه طلایی می گه: بیسکوییت جوجه طلایی!!