دویست و پنجاه و یکمین کوزه عسل
برای اون عزیزی که ازم پرسید...
زندگی یعنی چی؟!
این جمله آندره ژید رو یادته که می گفت:" بگذار عظمت در نگاه تو باشد٬ نه در آن چیز که به آن می نگری!"؟ جالبه که من هزاربار هم این جمله رو بشنوم عین هزاربار رو لبخند می زنم و دلم گرم می شه. از من می خوای واست بگم زندگی چیه؟ چه شکلیه؟ چه رنگیه؟ از من؟ منی که ۲۲ سالم بیشتر نیست و شاید هنوز قد یه پر کاه هم از این زندگی ندونم! اما یه چیزی رو فهمیده م...اینکه معنای زندگی هر کسی توی نوع نگاه کردنش به دنیای اطرافش خوابیده. اینکه چشمهات رو به خوبی ها باز کنی یا براشون پشت چشم نازک کنی و روت رو به سمت سیاهی ها بچرخونی. اینکه خودت بخوای به خودت کمک کنی یا از هر هر پایین ریختن اینهمه سیاهی لذت ببری! آدما قدرت های عجیبی دارن که ازش بی خبرن. مثلا اینکه خیلی خوب بلدن چیزایی رو که دوست دارن از بین ببرن! از نصیحت و موعظه متنفرم. فقط دلم می خواست جواب سوالت رو داشتم. هرچند که می دونم جواب سوالت رو باید دور و ور خودت پیدا کنی. زندگی رو باید توی رنگ های اطرافت ببینی. شاید زندگی اون گلدون کوچیک کنار اتاقت باشه که یه روز پا می شی و می بینی گل داده...شاید اون گنجیشک های شیطون روی درخت جلوی خونه باشه که صبح های زود جیک جیک کنون از این شاخه به اون شاخه می پرن و با هم بازی می کنن...شاید یه روز آفتابی و آروم باشه که دلت رو گرم می کنه...یا حتی یه روز نمدار پاییزی که قطره های بارون به پیاده روی دعوتت می کنن و تو می ری که (به قول سهیل) این حادثه رو بی واسطه لمس کنی...شاید اون گربه کوچولویی باشه که تو سرمای زمستون دمش و دور خودش پیچیده و زیر پله های یه ساختمون گوله شده و آروم بهت نگاه می کنه...شاید زندگی یه فنجون چای داغ باشه که یکی از اعضای خانواده ت می دن دستت...شاید به آغوش بی دغدغه و بی منت باشه که برای تو باز می شه...شاید رفاقت اشک های یه دوست باشه که پا به پای بغض تو٬ رو گونه ش می چکه...شاید اون بچه ای باشه که بی پروا می دوه و جیغ می زنه و تاب بازی می کنه...شاید شنیدن یه آهنگ قشنگ باشه که دلت رو نرم می کنه...شاید حتی سلام گرم فروشنده محلتون باشه...شاید زندگی اون نمره بیستی باشه که بعد از سالها می یاد تو کارنامه دانشگاهت...شاید اون دامن قشنگی باشه که یه روز اتفاقی کنج ویترین می بینیش و عاشقش می شی و بعدش می شه مال تو...شاید به قول سیاوش قمیشی زندگی یعنی لطافت!...حتی گاهی زندگی می شه یه عکس قشنگ یا یه نقاشی معصوم که از نگاه کردن بهش سیر نمی شی...
نگو نفست از جای گرم در میاد. نگو تو که نکشیدی٬ ندیدی. منم قد خودم٬ قد این ۲۲ سالم داشته م. منم یه روزایی از زندگی بریده م. منم گاهی از خونه زدم بیرون و تمام روز رو بی هدف توی خیابونا راه رفته م. منم بالشم رو کرده م صدا خفه کن و اشک هامو توی نرمی بغلش خالی کرده م. منم یه روزایی یقه خدا رو گرفته م که چرا منو آوردی توی این دنیا! اما ته همه این روزهای خاکستری وقتی خوب نگاه کرده م و روح خسته م رو سپرده م دست اون بالایی دیده م که زندگی م رو دوست دارم! و نمی خوام که راحت از دست بدمش. می دونم که هنوز انقدر اتفاقات ناب هست که من تجربه شون نکرده م و می خوام که حتما حسشون کنم. اینم می دونم که زندگی سخته...بالا پایین داره...سردی و گرمی داره. اما من دوسش دارم :)
من...من متاسفم که برای سوالت جوابی نداشتم...
بعدا نوشت: این آقا روهام برداشته ما رو نسبت داده به چی !!! از دست تو بچه جون! مردم از خنده! حالا دیگه من و آقای همسر دزد بانک شدیم آره؟؟؟ :))))))