دویست و چهل و چهارمین کوزه عسل
* ممنونم از همه تون بابت تبریکای قشنگتون. ایشالا خودم بیام بالا سر همه تو قند بسابم!!
* به قول مامان خرسه٬ نصف عقلم رو نگه داشته بودم که باهاش شوهر پیدا کنم٬ بعدش که خیالم راحت شد همون نصفی رو هم بر باد دادم! الان ۳ روزه که دارم خون می خورم! خون جیگر نه ها! خون دندون! دلم خوش بود مثه دندون عقل های بالاییم این پایینیه هم راحت کنده می شه می ره پی کارش. واقعا هم راحت کنده شد ارواح عمه ش! فقط کم مونده بود دکترم پاش و بذاره رو صورت من و دو دستی با اون انبرش دندون ۵ ریشه ای منو (!!) از جا در بیاره!
ارواح هفت جدم اومدن زیارتم. ماشالا چه خوب هم مونده بودن همه شون!
دامن همه اون ۱۲۴ هزار پیامبر و ۱۴ معصوم هم ٬تو دستای من و دکترم بود! بیچاره یکی یکی می گفت: یا ابوالفضـــــــــــــــــــــــل! یا علـــــــــــــــــــی! خدایــــــــــــــــــــا!
هرچی ذکر بلد بود خوند. کم مونده بود اسفند بگردونه و ورد بگه! آخرشم دندونه خورد شد!!
از تعریف کردن بقیه ش معذورم چون از اینجا خانواده رد می شه دل بچه کوچیک ها ریش ریش می شه! هرچی این ریشه های دندون های من محکمن٬ جنسشون پوکه! من کم کم روزی ۳ بار مسواک می زنم. انقدرم وسواس دارم رو بهداشت دندون همه از دست عاصی ان. اونوقت همچین که دکترم ویزیتم کرد گفت خرسی جان چه نشستی که پشت دندونای جلوت خال زده ن!!
منم رو دندونای جلوم حســـــــــــــــــــــاس! دلم شیکست.
حالا دندونا جلوم رو پر کرده منم همینجور غصه س که دارم می خورم.
* آخ جون من بالاخره این احسان خواجه امیری نازنین رو از نزدیک زیارت کردم! دست صورتی درد نکنه که بهم خبر داد. یه جشنی بود مال این شرکت نفتی ها که این صورتی توی مجله ش کار می کنه. کلی عمو پورنگ و امیر محمد اومدن و کلی برنامه های شاد و مهیج و اینا داشتن و آخرشم جهت سورپریز کردن ملت آقا احسان پرت شدن وسط صحنه. با همون کت شلوار سفید و بلیز قهوه ای سوخته!!
هیچی دیگه. قاطی آهنگاش این آهنگ خیال تو رو شروع کرد خوندن٬ منم که عشق این آهنگ٬ رسما دست و پام و گره زده بود به صندلی که یوهو نپرم وسط سالن حرکات موزون و ناموزون دربیارم از خودم!
دیگه هرکی ندونه شماها که می دونین من چقــــــــــــــــــــــــــــــــدر استاد رقصم!!!!
ازم دعوت شده تو دوران بارداری جنیفر لوپز برم جای اون برنامه اجرا کنم!! به به! به به!
* توی دوران راهنمایی و دبیرستان یه دوستی داشتم که خیلی به رفاقت باهاش می نازیدم! انقدر این بشر برای من عزیز بود و انقدر قبولش داشتم که یحتمل اگه می گفت فوت کن درجا درازکش می شدم! حالا بعد از گذشتن اینهمه سال و قطع رابطه مون به مرور زمان٬ وقتی به طور اتفاقی فهمیدم همچینم آدم پاک و سالمی نبوده و چقــــــــــــــــدر به منی که دوست صمیمی ش به حساب می اومدم دروغ گفته بود و پشت سرم به خریت من خندیده بود٬ از تمام اون روزایی که با هم گذروندیم و تمام کارایی که در حقش کردم حالم بهم می خوره! من آدمی نیستم که وقتی برای کسی کاری انجام می دم منت بذارم سرش. اما در مورد این آدم شدیدا متاسفم که انقـــــــــــــــدر لطف کردم بهش! چون اون برای من هیج کاری نکرد جز اینکه از خریت من سو استفاده کرد. فقط از این خوشحالم که وقتی بعد از چند سال به خاطر کاری که واسش پیش اومده بود یاد من افتاد و ازم خواست اون کارو واسش انجام بدم خیلی راحت برگشتم گفتم شرمنده! نمی تونم! آخ دلم خنک شد! همچین کرمی افتاده به جونم برم به شوهرش بگم همسر نازنینش قبل از ازدواج چه آدمی بوده! بدبختی خودم و می شناسم دیگه! می دونم ازم همچین کاری برنمیاد! عمراْ!!