۱. آخ که چقده من الآن حالم خوبه! ساعت ۵ دقیقه به ۳ صبحه و من نشستم اینجا تایپ می کنم که یادم بره جونم داره از این حالت مسمومیت که دو روزه باهامه از تو چشام و دماغم و گوشام می زنه بیرون! یه خورده موج مثبت: من خیلی خوبم! من خیلی خوبم! من عالی ام اصلا!!!

۲. این نقاشا و بناها رو انداختیم بیرون از خونه! اما دیگه دسته گل هاشونو که نمی تونستیم بشوتیم بیرون!! انقــــــــــــــــــــــــــدر قشنگ کار کرده ن! انقـــــــــــــــــــدر رنگ اتاق منو همونی که من می خواستم در آوردن!  مو نمی زنه اصلا! من موندم اینهمه استعداد توی رگ های اینا از کجا سرچشمه می گیره اینجوری قل قل می کنه!!  من بنفش یاسی می خواستم٬ اینم خوب همونو در آورده! فقط یکم شبیه بنفش بادمجونی شده! حالا من هی پر پر زده بودم که آقـــــــــــــــــــــــــــــا من می خوام خیلی کمرنگ باشه! خیلی کمرنگ ها! من از اتاق تیره بدم میاد! بعدم چون روزه بودم  و سرم درد گرفته بود از بوی رنگ و اینا رفتم یه دقیقه دراز بکشم تا اینا کار صافکاری شون تموم شه! نشون به اون نشون که درازکش شدیم ابدی! عصر که بلند شدم جا تر و بچه یوخ! مثه این فیلم جنایی ها اسلوموشنی رفتم سمت اتاق و با ترس در اتاق و باز کردم که با دیدن دسته گل اینا سکته اول و دوم و نصفی از سومی رو زدم!  نصفه ی دیگه شم نگه داشتم واسه روز مبادا! آخه یارو خیلی باحال بود! برداشته سقف اتاقم بنفش کرده! بعد تازه چـــــــــــــــی؟ رو گچ خیس!!! بعد دوباره نگاه کردم دیدم فاصله بین درهای کمد دیواری ها رو رنگ نکرده!  همونجوری واسه خودش صورتی بود ذوق می کرد!! منم که خیلی خوش اخلاق!! به اندازه جیره یه سالم غر زدم!!!  مامان خرسه هم همینجوری فقط گوش می کرد هیچی نمی گفت.مشکوک بود این سکوت مامان خرسه!!!!  الآن بعد ۳ روز دیشب خانوم سوتی داد که خودش دیده اینا دارن سقف و رنگ می کنن و هیچی نگفته!!  اون گچ خیسارم خودش گفته روش بزنن که کار زود جمع شه! تازه رنگ بادمجونی اتاق رو هم اوسا ی بدبخت نشون مامان خرسه داده بوده قبل اینکه بزنه به دیوار!!!! خدایا منو بکش!! اگه من قلبم وایساد دهنم کج شد یه ور تنم لمس شد بدونین از دست این مامان خرسه س!  بهش می گم ماماااااااااااااان من! از دوباره کاری خوشت میاد که گفتی خیس خیس بزنن رنگ و؟ خوب دوماه دیگه پوسته می کنه این سقف!! منو نگاه می کنه می گه جای دستت درد نکنته دختره بی حیا!  خدایا اینبار منو نکشی خودم می کشمت!

۳. خیلی جون دارم من روز روزش٬ حالام زبون روزه هی این تیر تخه ها رو می کشیم اینور می کشیم اونور! پریشبی داشتیم یکی از اتاقارو می چیدیم تخت و که گذاشتیم پایینش دراور و گذاشتیم و روشم آینه. یعنی آینه هه رو به تخت بود. همه چی رو که چیدیم آبجی خرسه خیلی متفکر یه نگاه به تخت و آینه می ندازه یه نگاه به من می گه: خوب نیس آینه رو بذاریم جلوی تخت ها! 
من: چرا؟
آبجی خرسه: مگه نشنیدی؟
من: چیو؟
آبجی خرسه: نه نمی گم! می ترسی!!
من: برو بینیم بابا. نشناختی منو. حالا بگو این خرافاتت و ببینم!
آبجی خرسه: می گن اون لحظه که آدم خوابش می بره روحش که از تنش جدا می شه عکس خودش و تو آینه می بینه می ترسه!
من:!
آقا ما این کارارو کردیم خسته کوفته رفتیم بگیریم بخوابیم تا در اتاق و باز کردم تخت و آینه رو دیدم یاد حرف آبجی خرسه افتادم! اصلا بگی ترسیدم نگفتی!!! فقط صبح مامان خرسه منو از لای تیر تخته های وسط اون یکی اتاقه که هنوز نچیدیمش پیدا کرد!!

۴. امروز از دانشگاه که با بچه ها اومدیم بیرون دیدیم جلوی در ساختمون پشت دانشگاه یه آمبولانسه! صدای جیغای بنفشی هم از تو ساختمون میاد! همینی که ما وایساده بودیم همدیگرو هاج و واج نگاه میکردیم یه دختر جوون زار و آشفته و جیغ کشون و غرق اشک اومد بیرون! انقدر خودش و چنگ زده بود صورتش دیگه در شرف خون اومدن بود! بهش که فکر میکنم تنم می لرزه. طفلکی یه دم جیغ می کشید. می گفت خواهر ۲۰ ساله ش خودکشی کرده! چون شوهر ۵۰ ساله ش با یه زن دیگه ریخته رو هم! اصلا هم هیشکی نمی تونست آرومش کنه. خدا نیاره واسه کسی. واقعا وحشتناکه. هرکی اینجا رو می خونه یه فاتحه بخونه واسه دختره لطفا. چون مطمئنم روحش خیلی در عذابه...

۵. همین دیگه! به چی زل زدین؟ تموم شد!