هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا! من بالاخره رفتم موهامو زدددددددددددددددددددددددددددددددم!الآن انقدر سبکــــــــــــــم! انقدر هوا خوشگل رو کله م می دوه!!انقدر بهم میاااااااااااااااااد! انقدر مامان خرسه تو شوکـــــــــــــــــــــــــــــــه!! انقدر همه فحشم می ددددددددددددن! ولی خوچگل شدمااااااا! هی به آرایشگرم می گفتم کوتاه تر! کوتاه تر! هی اونم قیچی رو می برد بالا تر! این موهای من دسته دسته از رو شونه م میومدن پایین من حــــــــــــــــــــــال می کردم! آخ جون دیگه نصفه شب موهام نمی ره زیر تنم کشیده شه سه متر بپرم هوا! از دست قیافه خودم دیگه خسته شده بودم! شونصد سال بود ریختم و ندیده بودم تو آینه. حالا یکی باید منو از برق بکشه انقدر تو آینه قربون صدقه خودم نرم! حیف که ترسیدم کتک بخورم وگرنه پسرونه می زدم! الآن هنوز یکم بلنده! یکم ها!  به به به. چه اعتماد به نفسی پیدا کردم! شدم یه پا آنجلینا جولی!!


یه جمله ای همیشه بین من و خرس کوچیکه هست که میگیم وقتی حالت خوش نیست خلاف جهت رودخونه شنا کن تا خوب شی! منم پریشب رفتم شنا! اونم چه شنایی! پروانه و قورباغه و ملخ و مارمولک! ساعت ۹ شب پاشدم از دانشگاه تلک تلک رفتم خونه خرس کوچیکه اینا! این دو روز که چترم اونجا پهن بود انقدر خوش گذشت که انگار برده بودنم شهربازی با ۲ تا پشمک اضافه! حتی با اینکه که از خستگی با خاک یکسان بودم و ساعت ۱۱ شب پاشدیم ۵ نفری رفتیم پارک!٬ (من٬خرس کوچیکه٬مامان خرس کوچیکه٬داداش خرس کوچیکه٬پسر دوست مامان خرس کوچیکه!!) و از کنار شونصدتا پارک گذشتیم تا بالاخره یکی رو انتخاب کردیم که نه تاریک باشه٬ نه روشن٬ نه خلوت٬ نه شلوغ٬ تازه تاپ و سرسره هم داشته باشه این کوچولوهامون سرشون گرم شه!!٬ انقدر شارژ شده بودم که یه دست بدمینتون توپ هم زدیم و بعدشم در پی کتک کاری های فراوان با راکت٬ من و خرس کوچیکه دنبال هم تو پارک جیغ زنون دویدیم و منم با این چشمای تیزبین عین چشمای عقابم گِل ها رو ندیدم و شلپ شولوش از وسطشون رد شدم و سرتا پا قهوه ای!! بعدشم که سوار ماشین شدیم در حالی که تو اتوبان باد داشت خرس کوچیکه رو می برد و من نقش یه وزنه رو بازی می کردم تا نگهش دارم(!) علی -آقای داداش- عکسایی ازمون انداخت تاریخی!! دیگه هی از این مغازه به اون مغازه در به در آب زرشک! همه شونم شکر خدا باز بودنا! فقط نمی دونم رو پیشونی ما چی نوشته بود که هرجا می رفتیم می گفتن نصفه شبه حق فروش نداریم!!  مام که سریـــــــــــــــــــــچ!! بالاخره یه شیشه خریدیم اومدیم خونه. تازه بعدش اینا نشستن به حکم بازی کردن٬ منم با هیجان تشویقشون می کردم!  آخه اینا یه بار نصف عمر مفیدشون و گذاشتن واسه من که بهم یاد بدن٬ اونوقت من هنوز به شکل هاش می گم قلب و لوزی! اینام ترسیدن من حرف زدن خودم یادم بره ٬به کل فراموش کردن قضیه رو! دیگه ساعت ۴ اینا بعد از اذان بود خوابیدیم. فرداش هم که من مثلا ظهر کلاس داشتم! هی این خرس کوچیکه نشست زیر گوش من خوندن که ول کن کجا می خوای بری٬ درس چیه٬ خوشی اینجاس و اینا٬ مام گول خوردیم موندیم! این شد که غروب سر از سینما درآوردیم و فیلم زیبای نصف مال من نصف مال تو رو دیدیم و تموم مدت موندیم تو کف اداهای دختر بچه هه و خنده های ردیف پشتی ها که دقیقا جایی ش که هیچ اتفاقی نمی افتاد اینا قاه قاه قاه غش و ضعف می کردن٬ اونجاییش که همه می خندیدن اینا چرت می زدن  و صد البته خنده های پسره ردیف جلویی مون که یه جای بی ربط همه سالن و گذاشت رو سرش! این فواد هم هی اداش و در می آورد ماها می ترکیدیم از خنده! یه بچه یه ساله هم ورداشته بودن آورده بودن فیلم تماشا کنه بچه هه سالن بزرگ دیده بود جو زده شده بود عطر افشانی می کرد!  حالا ساعت ۱۰ و نیم ما از سالن اومدیم بیرون چیزی نزدیک یک ساعت و خورده ای توی خیابونای شهر ولو بودیم تا یه جایی رو پیدا کنیم که حتما کباب ترکی داشته باشه تازه جای باکلاسی هم باشه! چون فواد قسمت هوس شکمش ورم کرده بود کلا هم پسرا به جای ساده و کوچولو قانع نبودن! آخرشم یه جای باکلاســــــــــی رفتیم!داشتیم گاز اول و می زدیم چراغا رو خاموش کرد که یعنی به سلامت! مام که متحرک! هی از این میز به اون میز٬ اینجا سرده٬ اینجا گرمه٬ اینجا بوی گاز میاد!! خلاصه شام هم صرف شد و اومدیم سمت خونه ما. این فواد طفلکی قر افتاده بود تو کمرش مگه می تونست وایسه؟ اومده بود وسط حیاط ما از این سر تا اون سر یه دستشو گذاشته بود رو سرش یه دستشم رو کلیه ش!! خیلی باحاله که آدم اولین باری که می ره خونه کسی فقط دستشویی ش رو ببینه نه!
ولی واقعا این دو روز خوش گذشت. دلم کلی باز شد.

پ.ن: من اگه همین امروز برم همه واحدای دانشگاهم و حذف کنم چی می شه آیا!؟

بعدا نوشت: وای وای وای! یه پازل هزار تیکه ای دیدم توی شهر کتاب نیاوران٬ دیوانه شدددددددددددددددددددددددم! آخه پازل انقدر خنـــــــــــــــگ!!؟