بیست و یکمین کوزه عسل
*تلفن خونه مون یه طرفه شده بود! فقط هم به خاطر متورم شدن غده تنبلی!! حالا کی میومد به افتادن اینترنت خون من فکر کنه؟! یا مثلا اینکه دوتا پروژه خفن مونده بود رو دستم!! مامان خرسه که می گفت خودت برو مخابرات مشکل و حل کن!! :-s می دونی؟! حرفی نبودا! فقط...ممم...همون غده و ورم و اینا دیگه:دی بالاخره این گره به دست خودش باز شد :دی
عادت کلا چیز خوبی نیست. چه به یه آدم باشه٬ چه به یه شرایط٬چه به اینترنت٬چه حتی به یه عروسک یا طعم یه جور شکلات خاص! ولی همه آدما عادتهای خاص خودشون رو دارن. و خوب...اکثرا به خاطر عادت های متفاوتشونه که مثل هم نیستن! خیلی وقتا جذب کسی می شی که به نظرت عادتهای عجیب غریبی داره! و مطمئنا از نظر خودش اصلا هم عجیب نیست!
شاید اینکه من عادت دارم خودم و موظف کنم که هرکسی هر هدیه ای بهم می ده٬ شده یه بار٬ اما حتما جلوی خودش ازش استفاده کنم٬ به نظر خیلی ها عجیب بیاد.اما من همیشه این اخلاق و داشتم و خیلی هم دوسش دارم:) چون با این کارم به طرف نشون می دم لیاقت دریافت هدیه رو ازش داشتم و واسه وقت و هزینه ای که برام صرف کرده احترام زیادی قائلم.اتاق من پره از چیزایی که شاید خیلی هم عاشقشون نباشم.اما همینکه با محبت برام خریده شدن باعث شده همیشه جلو چشمم باشن.
من عاشق هدیه دادنم! فکر کنم این اخلاقمم از مادر بزرگم ارث بردم! و خوب...از نظر من یه هدیه سه تا بخش داره: اون چیزی که به عنوان هدیه می دی٬ جوری که اون و کادوش می کنی٬ و جوری که هدیه رو می دی! و اگه یه کدوم از اینا بلنگه اصلا کادویی که می دم به دلم نمی چسبه! فقط تو این قضیه یه اخلاق بد دارم که فکر کنم باید برم تو ترک! :-s اونم اینه که ته دلم همش می خوام کسی که ازم هدیه گرفته هم مثل خودم از اون کادو استفاده کنه! آخه می دونی؟؟ من واسه تک تک چیزایی که می خرم واقعا وقت می ذارم و تا یه چیزی ۱۰۰٪ به دلم نشینه نمی خرمش و توی این قضیه واقعا سخت گیرم!ممم...خوب همه ی آدما که مثه هم نیستن! مگه نه؟! باید این اخلاقم و حتما عوض کنم!
*دوباره هوا سرد شده و من کشش عجیبی پیدا کرده م به بالا پایین صدای استاد شجریان!یه وقت می بینی چند ساعته که داره یه تصنیف و می خونه و من غرق خط نوشتنم!واقعا که مو رو به تن آدم راست می کنه!کاشکی فقط یه بار بتونم برم کنسرتش! فقط یه بار...
*دیدی اون قسمت روز رفتن رو که دور هم تو حیاط چلو کباب درست می کردن؟!وقتی این صفدر رو می بینم دلم یه حال بدی می شه! یه نمونه ی کامل از سری مردهای سالاره!! از اونایی که موقع غذا که می شه به محض اینکه سفره رو پهن می کنن می شینن بهترین نقطه ش و شروع می کنن به دستور دادن و غر زدن! و البته خدا نیاره اون روزی رو که خودشون صابخونه باشن! وای که چقدر خانوم خونه حرص می خوره وقتی بعد اونهمه زحمت آقا بر می گرده و به مهمونا می گه: دیگه ببخشین!ظاهر و باطن همینه دیگه!!شرمنده که کمه!!... البته دست پخت ایشون که به پای دست پخت خانوم شما نمی رسه٬ اما دست پخت خانوم مام بد نیس!!...بعدم هنوز سفره جمع نشده چایی باید جلوشون باشه! خودشونم که احتمالا اتفاقی میوفته براشون اگه یه ذره تکون بدن به خودشون!! بگذریم...
تو همون قسمت پرتو ٬همون کاراگاهه٬ یه حرف قشنگی به خانوم دکتره زد.یه چیزی تو مایه های اینکه ما وظیفه مون برخورد با ناهنجار هاس. نه اینکه اونارو تبدیل به هنجار کنیم!! گاقی اوقات شکستن تبو ها قبح خیلی چیزا رو می ریزه...و این اتفاقیه که تو این چند سال زیاد دور و ورم افتاده! رطب هایی که توی دهن منع کننده هاشون می چرخیدن...! حتی شاید واسه خودمم پیش اومده باشه. شاید واسه خیلی هابی اهمیت باشه. شاید خیلی چیزا رو یه جور پیشرفت بدونن. اما من دردم میاد...از پسرفت یه آدم٬ حتی اگه خودم باشم٬ دردم میاد!
*دیده بودم که بچه ها با همه چی سرگرم می شن. اما این مو منگولی فسقلی یک سال و نیمه که از قضا شده خواهرزاده ی ما عاشق آمپول و آمپول زدنه!!! :O کافیه یه سرنگ بدی دستش تا تک تک عروسک ها و آدمایی رو که دور و ورشن سوراخ سوراخ کنه! فکر کنم از بچه ی یه دکتر که درمان رو فقط توی تزریق می بینه غیر این نمی شه انتظار داشت:دی
دیدی چقدر بچه ها باهوش شده ن؟! دیگه محاله بتونی سرشون کلاه بذاری٬گولشون بزنی یا حتی بترسونیشون! دیگه نه لولو براشون معنی داره ٬نه جن و پری! جدا از اینکه تربیت کردنشون واسه مادر پدرای بیچاره فاجعه س٬ دلم واسه شون می سوزه.این بچه های باهوش که نگاه نافذشون آدم و دستپاچه می کنه٬ هیچوقت لذت غرق شدن توی افسانه ها و رویاها رو نمی چشن. من هنوز با این سنم به افسانه اعتقاد دارم ... هنوزم عاشق داستانای پری های دریایی و شاهزاده های افسون شده م. هنوز هم صدای Loreena Mckennitt رو که می شنوم ٬ مخصوصا آهنگ lullaby اش رو٬ تصویر یه پری میاد جلوی چشمم که زیر نور مهتاب٬ کنار دریاچه ی نقره ای نشسته٬ موهاشو شونه میزنه و خودش و تو آب نگاه می کنه و آروم آواز می خونه...اگه تو هم هنوز به افسانه ها اعتقاد داری finding neverland رو حتما ببین :)
پ.ن:اینم از طولانی ترین پست عمرم! :دی