دومین کوزه عسل
خندیدن از اول مسیر متروی کرج با خرس سفید تا آخرش! خوردن کاکائوی تپل مشت که از خوشمزگی کم از عسل نداشت! :) راه رفتن بین درختا و چمن ها و اون گیاه های عجیب غریب دانشگاهش که من ازشون سر در نمی آوردم! (البته مطمئنم که خرس سفید اسم تک تکشون و بلد بود.البته نه اسم رمانتیکشونو! اسمای علمی شون! ولی من ازش نمی پرسیدم.آخه من می ترجیحیدم که خودم واسشون اسم بذارم!) دیدن نرمی آب و شنیدن صدای راه رفتنش و جو زده شدن! پاچه ها رو بالا زدن و سرمای کرخت کننده ی آب رو لمسیدن! راه رفتن روی یه عالمه نخ های سبز و لیز! ( که خوب فکر کنم بهشون می گن لجن!!! :دی) نشستن روی چمن ها و نم کشیدن شلوارامون ! گوشیدن به صدای سکوت و آرامش! و البته هزار تیکه کردن اون سکوت و خلوت با صدای های نخراشیده ای که از فوتیدن روی برگ بین انگشت هامون در می آوردیم!!:دی جیغیدن وقت دیدن کاکائوی وا رفته روی دفتر دستک من!!:( سرک کشیدن به همه ی ساختمونا !و...بای بای!!
واسه همینه که می خوام بگم: مرسی خرس سفید !! به خاطر همه ی خوش گذرونی های امروز! به خاطر اونهمه کتابی که بهم دادی تا سرم گرم بشه و کمتر با هیولا ببحثم!! مرسی!! :)
پ.ن:وقتی کسی و تا به حال ندیده باشی و فقط با تفکراتش بشناسیش٬یا مثلا مثل خیلی از دوستی های اینترنتی که فقط با فونت های طرف در تماسی٬اونو با تصورات خودت می نقاشیش!و جالبیش به اینه که از روی حرفا و فکراش سن چهره ش رو مشخص می کنی!البته به قول یکی از دوستام آدم طرفشو با قیافه ی خیلی بچه تری می تصوره!!نمی دونم چرا.واسه همینم اگه یه روز ببینیش خیلی جا می خوری!!نه که بخوره تو ذوقت ها! نه!فقط جا می خوری.حتی یکی مثل من که با اینکه عکس خرس سفید و دیده بودم اما بازم از دیدن خودش جا خوردم! :) خدا (یا به قول خودم خرس بزرگ!) این قدرت تخیل رو از ما نگیر!الهی آمین!