صد و بیست و ششمین کوزه عسل
شده خیلی صبوری کنی؟! خیلی خانومی کنی؟خیلی آقایی کنی؟ یکی و دوسش داشته باشی و به پای دلت راه اومده باشی؟هربار مثه موج دریا عقب کشیده باشی اما محکمتر از قبل برگشته باشی؟! شده اشک ریخته باشی از درد قلب شکسته ت اما به رو نیاری؟ لبخند بزنی و بازم بمونی؟ همه ش هم فقط به خاطر اینکه می دونی یه روزی٬بالاخره یه روزی می فهمه و قدر صبرت رو می دونه...
دست من نیست...عزیزم...دست من نیست... می شنومش و اشک می ریزم...اشک می ریزم...شاید اشک شوقه...نمی دونم...دست من نیست...
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ ساعت 23:18 توسط خرس قهوه ای