*استاد در حال خوندن writing آتنا:

 استاد: "این چیه؟" آتنا: " این R اِ !!" استاد: "R اِ؟" آتنا: "بله...R اِ !!" استاد: "پس لابد اینم R اِ !!" آتنا: " نه استاد! اون S اِ !!!!!!!!"

*هراز گاهی گذرم میوفته به بازار.البته نه قسمت اصیل و اصلی اون.پاساژ رضا. (خرس کوچیکه اگه بود می گفت اسم نبر تبلیغه!:دی) می شه گفت ۹۰ درصد آدمایی که اونجان٬ فاکتور از فروشنده ها٬ بقیه همه خانومن. و خوب تقریبا حالت های همه یکسانه! همه آروم راه می رن و به جای جلوی پاشون ویترینا رو نگاه می کنن و از یه دونه فروشگاه هم نمی گذرن! این می شه که بعد از چند ساعت چرخ زدن میون رنگ و لعاب ۵ طبقه ٬ خسته و با پاهایی که به سختی وزنشون رو تحمل می کنه٬ کشون کشون خودشون و می رسونن به خیابون تا زودتر به خونه برسن و شادی هاشون رو از خریدهای رنگ و وارنگشون با اعضای خانواده قسمت کنن! و خوب...از اینجا به بعد نوبت راننده تاکسی های عزیزه که از این سفره که پهنه فیضی ببرن! حالا تو تا آخر دنیا وایسا اونجا و بگو مستقیم! بگو خراسون! اصلا بگو یه قدم اونور تر! همه واست خیلی قشنگ ابرو بالا می ندازن و زیر لب می گن: دربست!! یکی نیست بگه خوش انصاف! خدا رو خوش میاد برای یه مسیر ده دقیقه ای که ۲۰۰ تومن هم کرایه ش نیست یه کیسه ی دو هزار تومنی بدوزی؟! (جهت جلوگیری از تکرار به تصویر کشیدن زیبایی های شهرمون از ذکر کردن شرایط تاکسی های میدون تجریش توی روزای آخر سال می گذریم!)
می گن ایرانی ها باهوش ترین نژاد روی زمینن. ما که از این هوش جز توی اینجور زرنگی ها (بخوانید دزدی ها!!) اثری ندیدیم! راستی این کار یه چیزی تو مایه های ویلٌ لِلمُطفِفین نیس؟!